یادداشت مخاطب

حمید نعمت‌اله از بوتیک تا شعله‌ور

حمید نعمت‌اله
حمید نعمت‌اله

پیش از هر حرف و مقدمه چینی باید خاطرنشان کنم که این کلماتی که کنار هم چیده شده تا با ساختن جملاتی  با شما مخاطب گرامی ارتباط برقرار کنند, نقد نیستند! بلکه دیدگاه یک مخاطب سینما در مواجهه با دنیای یک فیلمساز است.  من هم مانند دیگر مخاطبین جامعه  آماری هر ژانر و رویکردی در سینما، دیدگاهی مختص به خود دارم که از عرضه ی آن ابایی ندارم و در عوض فکر می‌کنم که این نوع مقابله با جهان فیلم‌بینی لذتبخش است.

حال برویم سر اصل مطلب …

سینمای حمید نعمت‌اله و سازوبرگش طرز فکری جامعه محور است که سوژه‌هایش از کف خیابان و قشر متوسط رو به پایین جامعه نشئت می‌گیرد و وجه قابل اتکا این پرداخت تقابل دو سطح جامعه با همدیگر است و شاید گاهی طبقه مرفه جامعه به چشم نیاید اما حضورش به طور کامل قابل احساس است و این فاصله طبقاتی در فیلم‌های او مانند حق‌خوری و واپس‌گیری حق است که نمونه کامل آن در آرایش غلیظ رخ داد. همه به دنبال پس گیری حقی بودند که معلوم نبود مال آنهاست یا که یک مقوله جمعی است  و در کلام ساده‌تر می‌شود گفت اینجا بحث زرنگ و ساده است. بحث زرنگ و ساده‌ای که ساده‌اش سعی در زرنگ شدن دارد و قصدش یافتن پول و حق خود در جیب دیگری است و حال این تز و آنتی تز حاصلش سنتزی می‌شود که ما آنرا در مقابل دوربین نعمت اله مشاهده می‌کنیم. این فرآیند را می‌توان آینه ی تمام قد جامعه در حوزه‌های مختلف دانست. قشری که سیبل هدف کارگردان است، می‌تواند پر حاشیه‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین قشر هر جامعه‌ای به حساب بیاید.

طبقه متوسط که افراد حاضر در آن همه به مظلوم واقع شدن معترف هستند اما همه ظالمانی درون خود دارند که در زمان مناسب به خوبی آن را ظاهر می‌کنند و نعمت اله آنرا در فیلم‌هایش به خوبی درک کرده است و آشکارش می‌کند. حمید نعمت اله انگشت اشاره‌اش را به سمت خلاء‌ها و ضعف‌های شخصیتی کاراکترهایش می‌گیرد و ریشه ی آن خلاء را در گذشته جستجو می‌کند. گذشته‌ای که آینده‌ای را رقم زده است که زمان حال فیلم‌های نعمت‌اله است .گذشته‌ای که سرآغازش خانواده است و اما خانواده در جامعه‌ای که جای رئیس و مرئوس و حق و ناحق و در نگاه کلی هنجار و ناهنجار تغییر کرده و حاصل این تغییر‌، یک بی ‌حمی  را در طیف‌های مختلف جامعه  شکل داده است که بیشتر قانون جنگل را یاد آور می‌شود. باری این گذشته در اکنون انسان‌ها ادامه دارد و خلاء‌های شکل گرفته در نهاد آدم‌ها همه را افرادی آرزو به دل و در پی آرزو ساخته است که هدف وسیله آن‌ها را توجیه می‌کند و ما شاهد همین نگاه نقادانه و موشکافانه در طرح شخصیت‌های فیلم‌هایش هستیم.

حال پرسش من از خودم به عنوان یک مخاطب که در قشر متوسط جامعه زندگی می‌کند این است که آیا می‌شود با جریان فیلم و شخصیت فیلم همذات‌پنداری کرد و یا نه ؟

پیش از پاسخ باید چند علت و معلول فیلمسازی کارگردان را مدنظر قرار داد. ابتدا اینکه مونولوگ‌هایی که شخصیت‌های فیلم‌های نعمت‌اله در متن فیلم از ذهن خود به مخاطب منتقل می‌کنند، گویی دستی است نامرئی که از آنسوی دنیای فیلم می‌آید و مخاطب را چند قدم به عقب پس می‌زند و نمی‌گذارد زیادی به فیلم نزدیک شود و این خصیصه در دو فیلم رگ خواب و شعله ور به وضوح قابل مشاهده است. از طرفی این نوع رویکرد در روایت می‌تواند از نقاط قوت فیلم باشد به شرط اینکه فرصت تخیل و غور در فیلم را از مخاطب نگیرد که نتیجه این امر دلنشینی کمتر فیلم برای مخاطب است.

به شکلی می‌شود گفت که نعمت‌اله پس از فیلم بوتیک به طور کلی روندی دیگر در مسیر فیلمسازی‌اش پیش گرفته که پیش از آنکه که بخواهد با زبان تصویر به بیان دیدگاه و نقد اجتماعی‌اش بپردازد، متکی به مونولوگ و قدرت درام شده است. بوتیک فیلمی است جدا از روند فیلمسازی کارگردان! در این فیلم تلاش براین است که دنیای جهان و اتی در یک کنش و واکنش منطقی در پیرامون آشنایان این دو شکل بگیرد و سویه خیر و شر در جریان روایت تصویر به درستی به چشم می‌خورد. جهانِ با استعدادِ بی پول و اتیِ بلند پروازِ بی پول و این بی پولی وجه اشتراک این دو در این دنیای وحشتناک فیلم است و ادامه ماجرا که با پایانی درست و به جا شکل می‌گیرد. پایان فیلم سیاه نمایی نیست بلکه نمایش واقعیت جامعه خاکستری رو به انحطاط ماست که پس از گذشت بیش از یک دهه از فیلم می‌شود آن‌را مثال زد و هنوز آنرا دید. هر کدام از ما که بوتیک را دیده باشیم و واقعیت آنرا لمس کرده باشیم مطمئنن یک یا چند نمونه از آن شخصیت‌های عاصی و زخم خورده را در اطراف خود دیده‌ایم و یا سراغ داریم و اما دنیای فیلم‌های نعمت‌اله پس از ساخت فیلم اولش دچار دگرگونی می‌شود و بیشتر فیلمش با کلمات خود را منتقل می‌کند تا تصویر و چینش منطقی دیالوگ و قاب بندی!

حمید نعمت‌اله فیلمسازی است که سینما را خوب می‌فهمد و قاب را خوب می‌شناسد این مهم در فیلم رگ خواب به طور کامل قابل مشاهده است، البته به جز سکانس رانندگی لیلا حاتمی در زمان پخش صدای همایون شجریان! که آن سکانس با آن تصاویر پیش‌پا‌ افتاده با موسیقی زیبای پورناظری و صدای اهورایی همایون شجریان هیچ خوانش و همنشینی نداشت. باقی قاب‌بندی‌ها و حرکات دوربین درست و به جا شکل گرفته‌اند.

اما این ضعف را باید در ایده‌های روشنفکرانه طلایی و فیلمنامه‌های ضعیف جستجو کرد!

ایده‌هایی که نعمت‌اله به سمت آن‌ها می‌رود فوق‌العاده خوب و درخشان هستند. اگر به سمت مسئله زنان می‌رود دقیقاً به ایده و معضلی اشاره می‌کند که کاملاً قابل درک و اشاره است. ایده سیر زندگی یک زن پس از متارکه و سواستفاده از موقعیت شکننده این دست از زنان که منجر به فیلم رگ خواب شد که اگر با فیلمنامه‌ای هوشمندانه‌تر ساخته می‌شد، یک فیلم تاریخ‌ساز در حوزه زنان می‌شد که اکنون اینگونه نیست و نشد و یا ایده فیلم آرایش غلیظ و شخصیت طناز طباطبایی که می‌شد کاملتر و به واقعیت نزدیکتر باشد …

و حال به سراغ پاسخ به پرسشم بروم! آیا با شخصیت‌های فیلم‌های نعمت‌اله می‌شود همذات‌پنداری کرد یا نه؟ باید بگویم بله ولی به سختی!

می‌گویم سختی از آن جهت که دلایلش را در بالا شمردم و حال می‌خواهیم به بحثی جدی‌تر نسبت به فیلم‌ها بپردازیم تا که بیشتر عاشق سینما شویم.

اگر مونوگ‌های فیلم‌های رگ خواب و شعله ور را از شخصیت‌های اول این دو فیلم بگیریم چه چیزی برایمان باقی می‌ماند؟

یک: شخصیتی گنگ

دو: فیلمی بی سر و ته

سه: جهانی نامکشوف در انتظار کشف

چهار: روایتی از شکاف طبقاتی

پنج: از هم گسیختگی فرهنگ

شش: جامعه بدون قلب و مغز

هفت: سینمایی سرد

هشت: بیانی خاص از روزمرگی

نه: درک ناسنجیده از اجتماع توسط شخصیت

ده: نبود آموزه‌های تربیتی در بنیان خانواده

یازده: عقده و کمبود

… و چندین مثال دیگر!

تاثیر کدامیک از پارامترها را بدون در نظر گرفتن مونوگ‌ها می‌توان دید؟

این پرسشی است که مخاطب این سطور از خود باید بپرسد و درباره آن بیاندیشد!

اما اگر آن مونولوگ‌ها را از روایت حذف کنیم حداقل اتفاقی که می‌افتد این است که عذاب فیلم برای مخاطب کمتر می‌شود و کمی هم باعث تخیل و تفکر در جریان کلی فیلم و در نتیجه همراهی مخاطب با فیلم می‌شود.

در باب ایده‌ه‌ای فیلم‌ها کمی صحبت کردیم اما بحث را باز نکردیم!

ما در فیلم‌های این کارگردان با ایده‌هایی جذاب و به واقع درد حقیقی جامعه روبرو هستیم. دردهایی که یا جرئت نمی‌کنیم بیان کنیم یا که ساده می‌انگاریمشان یا که قدرت درک آنها را از زاویه دید خود به عنوان انسانی حاضر در جامعه نداریم. جامعه امروز ایران به قدری درگیری روزمرگی اقتصادی شده که کمتر می‌تواند به وجوه انسانی پیرامونش بپردازد! و آن‌را بیان کند و از بیانش شکوه کند و از شکوه‌اش تغییر بخواهد … دقیقاً همینجاست که سروکله فردی مثل حمید نعمت‌اله پیدا می‌شود و این منظر از منظره درد را فریاد می‌زند به امید اینکه صدایش به جایی برسد! بله ایده‌های فوق‌العاده‌ای را این کارگردان سراغ می‌گیرد ولی دردا به فیلمنامه! فیلمنامه‌ها به حد ایده‌ها بزرگ نیستند و این بزرگ و کوچک در هم نمی‌گنجند و به هم نمی‌آیند و نتیجه‌اش فیلمی همیشه متوسط است. ای کاش در هنگام نگارش فیلمنامه به جای یک نویسنده از گروه نویسندگان استفاده می‌شد و این اتاق فکر به قدری قوی می‌شد که خروجی فیلمنامه‌ای باشد که درخور ایده‌اش و این ایده خوب و فیلمنامه خوب فیلمی خوب رقم می‌زدند چرا که نعمت‌اله کارش را در نمایش بلد است و این را در فیلم‌هایش اثبات کرده است .

در هر کجای سینمای ایران که بروی با این مسئله برخورد خواهی کرد که فیلمی درجه چند با ایده‌ای خوب و فیلمنامه‌ای بد می‌بینی! اما وجه تمایز فیلم‌های این کارگردان کجاست؟ که باعث شده این کارگردان با جریان فکری خاص خودش شناخته شود؟

از منظر نگاهِ من به عنوان مخاطب مهمترین وجه تمایز او این است که خودش است و کپی از کسی نمی‌کند و دغدغه‌مند است و با ایده‌اش مانند محصولی در بازار و جنسی در مغازه رفتار نمی‌کند. نعمت‌اله مشتری‌پسند رفتار نمی‌کند چرا که او خود را نمی‌فروشد بلکه خود را بیان می‌کند و طرز فکرش را به مخاطبش دیکته می‌کند. او فیلمساز بدنه نیست! او راه خودش را می‌رود و به درستی راه و حرفش اعتقاد دارد. او بنده پول نیست و این خصلت به خودیِ خود اولین ارزش‌گذاری به فیلم‌های نعمت‌اله است خارج از متن فیلم. اگر دایره تحقیقاتی در زمان نگارش فیلمنامه بسیار قوی‌تر و علمی‌تر بود و فیلمنامه را به خوبی می‌پروراندند این وجه تمایز بیشتر به چشم می‌خورد.

قاتل و وحشی هنوز به بازار نیامده و آرایش غلیظ، رگ خواب و شعله‌ور را باید سه فیلم در راستای هم دانست و بی پولی را باید بیرون‌زده‌ترین فیلم نعمت‌اله دانست!

بی‌پولی بر بستر آشکار و خفا، راست و دروغ ، ظالم و مظلوم، ساده و زرنگ، زبردست و زیردست و همین دست نقاط صفر و صدی در خصلت‌های انسانی دانست با کمی چاشنی طنز که در دیگر فیلم‌های کارگردان عنصری بیگانه است. بی پولی فیلمی است در ستایش صداقت و مزمت ناراستی

در این فیلم ما دروغ و مخفی‌کاری و دیگر پارامترهای منفی انسانی را چون منجلابی می‌بینیم که هر چه بر آنها اصرار بورزیم بیشتر به مرگ وجدانی و آسایش درونی نزدیک می‌شود و در نتیجه دچار پژمردگی می‌شود که منتج به مرگ عواطف نسبتن مثبت انسانی می‌شود. بی‌پولی به شیوه‌ای ناملموس روراستی و حرکت رو به جلو را می‌ستاید که با انتهایی سفید در فیلمی خاکستری روبرو می‌شویم و منطق فیلم یادآور ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد، است.

شخصیتی عاصی به عنوان شوهر خانه و زنی ساده‌اندیش و زودباور که تمام جهان اعتمادش شوهرش است و این اتکای فراوان زن با ترس قضاوت دیگران نسبت به موقعیت توسط شوهر دچار چالش می‌شود و همین ترسِ شوهر و اعتماد زن زمینه دروغ و مخفی کاری را برای شوهر پس از شکست کاری فراهم می‌کند و این بنای روی آب هی قد می‌کشد تا که بالاخره لحظه فروپاشی فرا می‌رسد و فیلم کارش را با فروپاشی تمام نمی‌کند بلکه بعد از فروپاشی را بیان می‌کند و این روند را نشان می‌دهد تا برسد به لحظه دست به زانو زدن و برخاستن دوباره که اگر با دگردیسی شخصیتی همراه باشد می‌شود صعود به سمت قله و اگر نباشد می‌شود سقوط به سمت اعماق که ما صعود را می‌بینیم که باید انتظارش را می‌داشتیم چرا که روزمرگی انسان حرکتی است سینوسی بین موفقیت و شکست.

پایان‌بندی فیلم‌های نعمت‌اله از معدود پایان‌بندی‌هایی است که در مسیر فیلم می‌توان انتظارش را داشت و تا به حال در انتهای فیلم‌های این کارگردان با پایانی غیرمنتظره و چیپ و بی معنی روبرو نبوده‌ایم. گویا در کل فیلم این همه صغرا و کبرا می‌چیند تا به آن پایان قابل انتظار برسد و از این دست پایان‌ها در سینما کم داریم.

در کل رویکرد فیلم‌های نعمت‌اله در ستایش انسانیت است و نقد جامعه رو به انحطاطِ افسار گسیخته‌ای است که به هر طرف که دلش می‌خواهد می‌رود. جامعه‌ای که در آن شاهد شخصیت‌های آنتی کاریزماتیکی هستیم که نسبت به جمعیت این مقدار آنتی کاریزماتیک بودن بسیار غیرطبیعی است و همین مهم خبر از یک خلاء فرهنگی در سطح کلان مدیریت فرهنگی و فرهنگ‌سازی جامعه می‌دهد که نعمت‌اله بدون این که بخواهد از دیدگاهی سیاسی و یا حرفی مستقیم استفاده کند و فقط با نمایش این نوع شخصیت‌ها و سراغ گرفتن از برشی از جامعه آن را به خوبی بیان می‌کند و این رهاشدگی را می‌نکوهد. گویا دارد مرثیه‌ای می‌سراید برای دردهایی که هستند و به آنها باور داریم ولی انگار نمی‌خواهیم آنها را ببینیم و کارگردان می‌خواهد که ببیند و آنرا به همه نشان دهد و آنها را  که خود را به خواب زده‌اند را با لگدی محکم به ماتحت از آن بی خوابی خوابالوده بپاخیزاند و این رسالت و دغدغه از این انسان قابل ستایش است.

 

امتیاز کاربران: 3.6 ( 8 رای)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

13 − 11 =

دکمه بازگشت به بالا