نقد فیلم منک Mank

عوامل فیلم منک Mank
کارگردان فیلم منک Mank :David Fincher
نویسندگان: Jack Fincher, David Fincher
بازیگران: Gary Oldman, Amanda Seyfried, Lily Collins, Tom Pelphrey, Arliss Howard, Tuppence Middleton, Monika Gossmann, Joseph Cross, Sam Troughton, Toby Leonard Moore, Tom Burke, Charles Dance, Ferdinand Kingsley, Jamie McShane,
خلاصه فیلم
فیلم منک Mank راوی داستان هرمان منکویتز، فیلمنامهنویس و منتقد ادبی امریکایی و خالق فیلمنامهی فیلم همشهری کین است.
نقد فیلم منک Mank
فیلم منک Mank آخرین اثر سینمایی دیوید فینچر پس از 6 سال است. او بار دیگر در همکاری با نتفلیکس و پس از ساخت سریال Mindhunter به سراغ فیلمی رفته که فیلمنامهی آن را سالها قبل از پدر فقیدش به ارث برده است.
فیلم منک Mank راوی داستان زندگی هرمان منکویتز یا هرمان منکویچ (با بازی Gary Oldman) است. این فیلم شاید به مهمترین برش از زندگی کاری و تا حدودی شخصی او در دههی 30 و 40 میلادی میپردازد که منجر به دریافت جایزه اسکار برای فیلم همشهری کین توسط او شد.
فیلم منک Mank درواقع روند شکلگیری داستان همشهری کین در ذهن فیلمنامهنویس آن یعنی منک را دستمایهی خود قرار داده و بر اساس اطلاعات موجود در تاریخ هالیوود سعی در همانندسازی شخصیتهای همشهری کین با افراد واقعی پیرامون هرمان منکویتز دارد.
این فیلم تلاش دارد تا نشان دهد شخصیتهای فیلم همشهری کین در امپراطوری دوران طلایی هالیوود چه کسانی هستند و چطور از کودکانی مفلوک و تنها به امپراطوران رسانهای جهان تبدیل شدند.
اگر بخواهیم به طور مشخص راجع به همانندسازی شخصیتها صحبت کنیم باید گفت؛
ظاهرا در ذهن منک شخصیت “چالز فاستر کین” برگرفته از شخصیت “ویلیام راندولف هرست” است که به نوعی یکی از ثروتمندترین و صاحب نفوذترین افراد رسانهای و دارای چندین روزنامه و مجله و رسانه در امریکا است. همچنین ظاهرا در ذهن منک شخصیت “برنستین” همشهری کین برگرفته از شخصیت “لوییسبیمایر” است. در ضمن به نظر میرسد معشوقهی آقای کین یعنی سوزان الکساندر نیز برگرفته از معشوقهی هرست یعنی ماریون دیویس باشد. و نیز ظاهرا منک شخصیت “لیلاند” همشهری کین را نیز برگرفته از خودش در فیلمنامه قرار داده است.
ویلیام راندولف هرست یک تاجر، ناشر، و سیاستمدار امریکایی شناخته شده و دارای بزرگترین شبکهی زنجیرهای روزنامهای و رسانهای امریکا بود که با ارتباطات و روشهای پر زرق و برق روزنامهنگاری زرد و با تأکید بر احساساتگرایی و داستانهای مورد علاقهی عوام به جایگاه خوبی رسید و توانست وارد مجلس شود و تا نامزدی انتخابات ایالتی نیز پیش رفت. وی در طول فعالیت سیاسی خود، از عقاید مرتبط با جناح چپ جنبش ترقیخواه حمایت میکرد و ادعا میکرد که به نمایندگی از طبقه کارگر صحبت میکند. اما پس از سال 1918 و پایان جنگ جهانی اول، هرست به تدریج شروع به اتخاذ دیدگاههای محافظه کارانه کرد. او به یکباره از یک ملیگرای مبارز، ضد کمونیست سرسخت شد. در فیلم روابط بین منک و هرست روابط خوبی است و هرست مدام از منک میخواهد که به او ملحق شود و از حرف زدن او خوشش میآید و تقریبا منک نیز در تمام مراسماتی که غولهای کمپانیهای هالیوود مثل لوییسبیمایر و تالبرگ و دیگران حضور دارند، حتی به شوخی و ارائهی نظر میپردازد. اما فیلم به نوعی نقطهی اختلاف نظر بین آنها را سیاست نشان میدهد. از سویی منک گرایش بسیار واضح و طرفدارانهای نسبت به اپتون سینکلر دارد که گرایشات سوسیالیستی او کاملا با اهداف و نظرات هرست مخالف است. از سوی دیگر هرست و البیمایر به هر قیمتی به دنبال شکست سینکلر هستند و این نقطهی اختلاف به خوبی در شب انتخابات و شرطبندی منک بر سر سینکلر و باخت شدید او در فیلم به نمایش درمیآید. این اختلاف سیاسی به مرور و با تاکید بر مشی سلطهگری هرست و البیمایر شکل میگیرد و در نصف کردن دستمزدها متبلور میشود و تفاوت آن با مشی سوسیالیستی منکویتز به اوج میرسد تا در نقطهی عطف داستان یعنی مهمانی با لباس سیرکی به یک جنگ تمامعیار تبدیل شود و با حرفهای تحقیر آمیز هرست دربارهی توهم میمون معرکهگیر، جرقهی فیلمنامهی همشهری کین در ذهن منک را تبدیل به آتش کند.
فرم روایی و داستانی
فیلم منک در روایت خود، زمان حال را پیرامون سال 1940 یعنی همان زمان شروع نگارش فیلمنامهی همشهری کین توسط منکویتز قرار داده و از سکانس ابتدایی فیلم با کپشنی که به شکل نگارشی سکانسهای فیلمنامهنویسی است، مخاطب را وارد داستان میکند.
سپس یک فلشبک کوتاه به چند هفته قبل و داستان تصادف خندهدار منک میزند. این 10 دقیقهی ابتدایی فیلم تقریبا تمام شخصیتهایی که در 1940 و در زمان حال در دور و اطراف منک هستند را نشان میدهد.
- همسر منک سارای بینوا _ یک زن است که به پای همسر کلهشق خود میسوزد و میسازد.
- تایپیست و دستیار نویسندگی او ریتا الکساندر _ که همسر یک نظامی است و شوهرش در ماموریت نظامی هر لحظه امکان مرگ دارد.
- یک خدمتکار به نام فریدا که او و کل روستایشان از آلمان نازی با تضمین منک به امریکا آورده شدند.
- جان هاوسمن که مامور رفع احتیاجات و رتق فتق امور منک است تا او فیلمنامهاش را بنویسد.
- اورسن ولز که ظاهرا در این فیلم یک شخصیت منفی با نورپردازی ویژه و چهرهی یک مرد خبیث با خندههای رذالتبار دارد.
نخ تسبیح ورود به زمان حال از فلشبکها، دفاتر چرکنویس فیلمنامهی همشهری کین است که در ابتدا یکی یا دوتا است و به مرور در فلشبکهای بعدی تعداد آنها افزوده میشود.
بعد از 10 دقیقهی ابتدایی بسیار عالی از همین جا است که فیلمنامهی همشهری کین به زبان منک بیان میشود و تکهای از سکانس اول همشهری کین که توصیف حال اوست درحالیکه خدمتکاری از پشت نردهها او را روی چمنهای زده شده میبرد و …
اما اولین فلشبک فیلم منک Mank به دههی 30 و سالهای دور در گفتگوی منک و ریتا الکساندر (با بازی Lily Collins) مربوط به آشنایی او با ماریون دیویس ستارهی سینمای آن دهه و معشوقهی هرست است. این فلشبک یکی از پررنگ و لعابترین سکانسهای این فیلم سیاه و سفید است و به خوبی فضای هالیوود در دوران طلایی خود را نمایان میکند. فضای شلوغ و پر رفت و آمد، پشت صحنهی فیلمها و کمپانی فیلمسازی پارامونت و متروگلدوینمایر و تمام جذابیتهای آن به خوبی به مخاطب منتقل میشود اما سیر روایت داستانی این فلشبک و روابط انسانی آن در این فضای شلوغ و از قضا پر از دیالوگ و شخصیتها و استارهای سینمای آن دههها به نوعی گم میشود. این سکانس با جستجوی چارلز لدرر آغاز میشود که به دنبال منک میگردد. لدرر همان نویسنده فیلم یازده یار اوشن است که در جوانی به دنبال ورود به هالیوود است. او به اتاق نویسندگان میرود و در آنجا با نویسندگان معروفی مثل بن هکت نویسنده اسکارفیس هاوارد هاکس، پرلمن نویسنده دور دنیا در 80 روز و دیگران آشنا میشود و برای تعریف فیالبداههی یک فیلمنامه با آنها همراه میشود.
این برهه درواقع زمانی است که منک به عنوان یک دلال نویسندگی بین استودیوها و فیلمهای مختلف در رفت و آمد است و بسیاری از فیلمها از ایدهها و نوشتههای اوست ولی اسمی از اون در میان نیست. همین موضوع بعدها باعث اختلاف او و اورسون ولز بر سر فیلمنامهی همشهری کین میشود چرا که ولز میخواهد منک مثل همیشه پولش را بگیرد و کنار برود اما منک اصرار دارد که نامش روی فیلمنامه باشد.
در همین فلشبک اول به دههی 30، چارلز لدرر که ظاهرا خواهرزادهی ماریون دیویس (با بازیAmanda Seyfried) است به منک پیشنهاد میدهد که برای دیدن خالهاش او را همراهی کند. منکِ مست هرطور شده خود را به ایستگاه میرساند و او را همراهی میکند و با جیغ سرسامآور ماریون دیویس از خواب بیدار میشود و این اولین نشانهی همسانسازی بین شخصیت ماریون دیویس و سوزان الکساندر همشهری کین است که جیغهای بنفش هر دو در هر دو فیلم موجب آزار است!
فیلم منک Mank از اینجا به بعد 9 فلشبک دیگر در دههی 30 دارد که در هرکدام قرار است اتفاقاتی را به بیننده نشان دهد که بستر شکلگیری فیلمنامهی همشهری کین است و همچنین به نوعی زندگی منک را نیز روایت میکند. تو گویی همشهری کین ماحصل زندگی و تجربیات و یافتههای منک در زندگی است که توانایی قلم او، آن داستان را به رشتهی تحریر درآورده و برای آن برندهی جایزه اسکار نیز شد.
ظاهرا در ذهن منک شخصیت “چالز فاستر کین” برگرفته از شخصیت “ویلیام راندولف هرست” است که به نوعی یکی از ثروتمندترین و صاحب نفوذترین افراد رسانهای و دارای چندین روزنامه و مجله و رسانه در امریکا است.
فیلم منک پر از نشانهگذاریهای مختلف از همشهری کین است که در خلال زیست منک به نمایش درمیآید.
یکی از نشانهها، خانه و مایملک و ثروت هرست در منک و کین در همشهری کین است که از نمایش خانهی هرست و حیوانات داخل آن شروع میشود و با تاکید فینچر بر میمونهای روی نرده که یادآور صحنهی میمون کاخ چارلز فاستر کین است، ادامه مییابد تا در نهایت “رزباد” به عنوان مهمترین کلیدواژهی همشهری کین را نیز از زبان منک در توصیف ماریون دیویس بیان میکند. اما از حق که نگذریم مصادرهی همشهری کین به سود منک از سوی فینچر نیز در بعضی صحنهها، اغراق شده است و نمونهی آن تشابه لباس سوزان الکساندر روی استیج اپراها و ماریون دیویس در مهمانی لباس سیرکی است. اینجا باید به آقای فینچر بگوییم: “آقای فینچر دیگه خداوکیلی انتخاب لباس همشهری کین به اورسن ولز مربوط بوده و ریشه در فیلمنامهی منکویچ نداشته”
نشانهی دیگر، فضای انتخابات و اتفاقاتی است که در خلال انتخابات در داستان رخ میدهد. انتخابات و شکست آپتون سینکلر نشانهی پررنگی در ذهن منک و در ارتباط با هرست و البیمایر است. منک به ماریون میگوید سینکلر علیه هرست و مایر مطلبی نوشته و همین دستمایهی شخصیتپردازی و همانندسازی آنها در همشهری کین میشود و اتفاقا در آنجا نیز فضای انتخاباتی وجود دارد که در همشهری کین قرار است نمایشگر شکست چارلز فاستر کین یا همان ویلیام راندولف هرست باشد و او را هر لحظه ضعیفتر و پستتر کند. منک به این ترتیب انتقام خود را از هرست در همشهری کین میگیرد. وقتی با فریب کمپانیها و پروپاگاندای دروغین آنها، رای سینکلر پایین میآید و منک شرط را میبازد، صحنهی غمانگیزی برای منک است که همین سکانس برای چالز کین در همشهری کین اتفاق میافتد.
اما مهمترین تفاوت روایت داستانی همشهری کین و منک در زاویهی نگاه یا نظرگاه به شخصیت اصلی است. در همشهری کین از نظرگاه کاراکترهای مختلف به چارلز فاستر کین پرداخته میشد اما در منک از نظرگاه و زاویه دید منک به تمام شخصیتهای دیگر پرداخته میشود.
علاوه بر نشانهگذاریهای داستانی که طبیعتا در منک در نسبت با همشهری کین وجود دارد، منک به لحاظ فرمی نیز به همشهری کین شباهت فراوان دارد. مدل کات زدنی که همشهری کین با یک فید-اوت فید-این خاص روی چهرهی کین انجام میدهد بارها در منک نیز اتفاق میافتد تا ادای دینی به همشهری کین باشد. اما مهترین وامگیری فینچر سیاه و سفید بودن فیلم و عمق میدان فیلم برای منک و همشهری کین است که فینچر به خوبی از این اتفاق در خلق میزانسنهای سینمایی و نشان دادن فضای گسترده بهره برده است.
مضمون روایی
اما فارغ از داستان فرم روایی و مناسبات انسانی موجود در فیلم منک Mank باید به این نکتهی مهم اشاره کرد که اساسا فیلمهایی همچون همشهری کین و همچنین منک به عنوان یک فیلم بیوگرافی در یک بستر فرهنگی اجتماعی شکل میگیرد و امکان ندارد که بتوان معنایی از فیلم استخراج کرد اگر نسبت به این موضوعات بی اطلاع بود. به طور کلی بستر فرهنگی به معنای عام یعنی فرهنگ عمومی جامعه و مناسبات انسانی بین اجزای مختلف یک جامعه در کنار بستر اجتماعی به معنای عام شامل مناسبات سیاسی، اقتصادی و شرایط زندگی در جامعه در هر دو فیلم یعنی منک و همشهری کین به علت همزمانی و همفضایی مشترک است. داستان در دههی 30 و 40 میلادی روایت میشود. این دوران چند ویژگی مهم دارد که فیلم منک به خوبی و کاملا در خلال داستان و با اشارههای کوچک به هرکدام از آنها میپردازد.
- یکی از مهمترین ویژگیهای این دوران رشد و نفوذ تفکر سوسیالیستی و بعدتر تفکرات کمونیستی در جهان است که با انقلاب اکتبر 1917 و تاسیس اتحاد جماهیر شوروی دامنهی گستردهتری به خود گرفته و فیلم منک به خوبی نفوذ این جریان در امریکا را نشان میدهد که تبلور آن در انتخابات 1934 بین سینکلر و میریام است. اما کاراکتر هرست در منک که همان کین در همشهری کین است، مدام در معرض کنایههای سیاسی منک در مجالس است. منک میگوید که هرست از یک فرد با تفکرات سوسیالیستی کمونیستی به جایی رسیده که برای قدرت گرفتن حزب خود از دستگاه پروپاگاندای تحت نفوذش یعنی متروگلدوینمایر برای سرکوب تفکرات سوسیالیستی استفاده میکند. منک این کنایه را در فیلمنامهی همشهری کین به این ترتیب میآورد که چارلز فاستر کینی که زمانی صدای کارگران بوده و در روزنامهی خود علیه منافع اقتصادی خودش مطلب مینویسد به جایی میرسد که معشوقهی به غایت بی استعداد خود در خوانندگی را با ضرب و زور پول و تبلیغات و رسانه به بالاترین جایگاه میرساند تا جایی که وجدانِ خود سوزان الکساندر کین مانع پیشروی در زمینهی خوانندگی میشود. این معشوقهی کین در همشهری کین به نوعی هم ماریون دیویس و هم میریام است چرا که هرست از ابتدا در حزب Progressivism بود که اغلب دموکرات بودند اما روزولت نیز که عضو همین حزب بود در سالهای روایت فیلم رئیس جمهور است و هرست نیز که حالا گرایشات راست و جمهوریخواهی گرفته، با استفاده از البیمایر درصدد پیروزی میریام است و در جشن تولد مایر نیز نمایندهی روزولت را دعوت کرده است.
- اما ویژگی دیگر آن دوران در امریکا رکود اقتصادی بزرگ است که تمام مناسبات در امریکای دههی 30 و 40 را تحتالشعاع قرار داده است. نشانههای این رکود از اصلیترین وقایع فیلم منک است. سیاهیلشگرهای اخراج شده که یکی از آنها از منک پول قرض میگیرد یا کم کردن رذیلانهی دستمزدها توسط البیمایر به بهانهی رکود اقتصادی از پر رنگترین نمونههای آن است. اما دیالوگهایی که آرزوی بازگشایی بانکها دارد که اشاره به تعطیلی بانکهای امریکا در سال 1933 به واسطهی بدهی به دولت دارد. یا دیالوگ سفر با قطار که بارها در فیلم استفاده میشود اشاره به آمار بیکاری 25 درصدی در امریکا دارد تا جایی که مردم برای یافتن کار با قطار بین شهرها سفر میکردند و این سفر با قطار ظاهرا مورد تمسخر قشر هالیوودی است. یا دیالوگ ملکه ماری آنتوانت که اگر مردم نان ندارد بروند کیک بخورند که باز هم توسط مایر که نماد رسانهی زرد هرست است، بیان میشود و همهی اینها در منک به خوبی و حتی بهتر از همشهری کین بیان شده است و فضای رکود اقتصادی در فیلم کاملا نمایان است.
- ویژگی دیگر آن دوران به عنوان دوره طلایی هالیوود که کمپانیها با قدرت به تولید فیلمهای متنوع و ساختن ستارهها و داستانها میپرداختند و بسیاری از آثار آن دوران الهامبخش بازسازیها و ادامهی راه سینما بودند، قدرت رسانه است. قدرتی که امثال هرست و البیمایر به خوبی به آن واقف هستند اما تو گویی منک آن را جدی نمیگیرد تا آنجا که در دیالوگی به هرست میگوید اینقدر آیندهی هالیوود را روشن میبینی!! و بعد از آن از همین قدرت در شکست رسانهای در انتخابات بهتزده میشود و شاید دلیل قمار روی بدهیهایش هم به نوعی تنبیه خودش باشد. منک روی وجدان بیدار جامعه حساب باز کرده و شاید تصور میکند که تعداد انسانهایی که فکر میکنند کینگ کونگ اندازهی یک ساختمان 10 طبقه است یا مری پیکفورد در سن 40 سالگی باکره است، کم هستند و این مسئله را به کاراکتر شلی متکلف میگوید. متکلف که دل در گروی سوسیالیسم دارد با این استدلال منک که کسی این تبلیغات را باور نمیکند با آغوش باز به سراغ کارگردانی میرود تا از مسئول دوربین دوم و آچار فرانسه به یک کارگردان تبدیل شود. اما منک و حتی شلی بعد از انتخابات به خوبی این مسئله را درک میکنند که اهمیت رسانه چقدر است. شلی به این دلیل و نیز ابتلایش به پارکینسون، خودکشی میکند و منک برای انتقام یا عقدهگشایی و پس از آگاهی از قدرت رسانه با همین ابزار دست به تهدید بزرگترین مغول رسانهای آن زمان یعنی هرست میزند. و فینچر در منک به خوبی توانسته که قدرت این رسانه در انتقال پیام و یا حتی به عقیدهی بسیاری، خود رسانه به عنوان پیام را در فیلم منک منعکس کند.
اما مهترین سوال از دیوید فیینچر این است که آیا فیلم منک Mank با تمام استفادههای به جا و روایت این ویژگیهای فرهنگی اجتماعی امریکای دهه 30 و 40 توانسته از ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی جهان در سال 2021 تاثیر بپذیر و تبلور آن را در فیلم نشان دهد؟! یا فیلم صرفا یک کمدی درام سطحی بیوگرافی است؟!
آیا فیلم منک Mank با تمام ادای دینها و انتقاداتش به اورسون ولز و همشهری کین توانسته یک همشهری کین بسازد که به قول جوزف منکویتز (جوزف منکویچ) مردم در جامعه از آن و شایعات آن حرف بزنند؟!
این مسئله بزرگترین مشکل فیلم فینچر است. با تمام این احوالات باید گفت که منک فیلمی نیست که بتواند مخاطب را درگیر خود کند و مهمترین اشکال آن همین است که آنقدر فیلم را در سطح یک دعوای محفلی یا بیوگرافی تاریخی تقلیل داده است که بدون شک مخاطب عام در مقابل این حجم از روابط که هیچگونه ذهنیت فرامتنی نسبت به آن ندارد، گمراه و خسته خواهد شد.
فیلم منک Mank به واقع پر است از شخصیتهایی که در داستان رها شدهاند. نه بودنشان به چیزی کمک میکند و نه حذفشان به اثر ضربه میزند. کاراکترهای فیلم همگی با یک فکت کوتاه از زندگیشان وارد داستان میشوند و بدون هیچ اتفاق به کلی از فیلم حذف میشوند. نمونههای این مسئله در فیلم آنقدر زیاد است که شروع کردن از یک نقطه سخت است. به طور مثال سارا همسر منک بدون دادههای فرامتنی یک کاراکتر الکن است که اساسا رفتارهایش را نمیتوان در کنشهای علی معلولی تحلیل کرد تا آنجا که خود کارگردان نیز از این حجم از سرگشتگی این کاراکتر کلافه میشود و در زبان منک از او میپرسد که چرا در فیلم (زندگی من) حضور داری و ماندی!؟ نمونهی دیگر شلی است که به هیچ عنوان نه میتوان نزدیک بودن و تاثیرش بر روی منک را در فیلم دید و نه اینکه بیننده میتواند به این باور برسد که یکی از دلایل برخورد منک با هرست همین خودکشی شلی است و اصلا خودکشی او نیز قابل درک نیست. همین عدم باورپذیری و قوام یافتگی روابط منک با اطرافیانش دربارهی رابطهی منک و منشی تایپیستش و همچنین ماریون دیویس نیز وجود دارد. نمیتوان درک کرد که اصلا چه چیزی این رابطهها را شکل داده است و این عشقهای افلاطونی که سارای بینوا نیز به آن اشاره میکند چطور قوام یافته یا به طور خاص دربارهی ماریون دیویس، اساسا تبلور آن در ذهنیت منک، در رابطه با روایت فیلمنامهی همشهری کین به چه صورت است؟! چرا که ماریون دیویس با سوزان الکساندر کین بسیار متفاوت است. و این مسئله را در دیدار ماریون با منک میتوان دریافت.
به هر حال فیلم در این قسمت بسیار آشفته است و به واقع گاهی برای مخاطب عمومی حتی امریکایی (چه برسد به مخاطب عمومی جهانی) حوصله سر بر و گیجکننده است.
اما دیگر اشکال فیلم منک Mank رها شدگی داستان از نقطهای به بعد است. فیلم در ابتدا با این روش آغاز میشود که قرار است مابهازای زندگی شخصی منک در روایت فیلمنامهی همشهری کین باشد اما پس از چند سکانس از داستان و مثلا تعریف خاطرهی آقای برنستین از زن افسانهای درون کشتی دیگر به طور کلی فیلمنامه کنار میرود و شرایط ساخت فیلم و فشارها از جانب افراد مختلف و حتی اورسن ولز، مد نظر قرار میگیرد و عملا همان قسمتی از همشهری کین که محتاج به تفسیر است در فیلم منک به کنار میرود. احتمالا مخاطبین سینما برایشان جذاب است که بدانند نیمهی دوم همشهری کین حاصل چه دورانی است که با یک کلمه از ماریون دیویس مبنی بر اینکه او در کودکی تنها بوده نمیتوان رزباد را به آن شکل به سورتمهی کین حواله داد. به هر روی فیلم منک در این زمینه نیز به شدت گنگ و بلاتکلیف است و حتی ادعای خودش را نیز عملی نمیکند.
در پایان باید گفت که فیلم منک Mank یک فیلم متفاوت در کارنامهی فینچر است که تصویر دقیق و قابل تحسینی از فضای دهه 30 و 40 و دوران طلایی هالیوود ارائه داده و احتمالا میتواند برای مخاطبینی که مشکلی با تداخل فرامتن با متن اثر ندارد تا حدودی جذاب باشد اما به طور کلی فیلمی برای همهی مخاطبین با پیام و حرف مشخص نیست.
بعید به نظر نمیرسد که فیلم منک Mank بتواند بالاخره اسکاری را نصیب فینچر کند چرا که اعضای آکادمی نشان دادهاند که معمولا نگاه تحسینآمیزی به چنین فیلمهایی دارند و فیلم فینچر نیز نشان داد که هر آنچه برگزینندگان فاجعهای به نام آرگو لازم دارند تا جایزهای به فیلم بدهند را داراست.
سایر نقد فیلمهای سینمای جهان را اینجا بخوانید.
عالی علی جان
واقعیت من هم خیلی ارتباط برقرار نکردم با این فیلم
خیلی مبهم بود و تعداد شخصیتا زیاد
اابته من همشهری کین یادم نیست خیلی ولی باید ببینم دوباره احتمالا
به نظرم که فینچر مثل همیشه در ساخت این دست از فیلم ها استادانه عمل کرد هرچند که بی نقص نبود و نکاتی که شما اشاره داشتید بهشون درست هستن