سینمای جهاننقد فیلم

High noon- ماجرای نیمروز

 

پوستر High noon- ماجرای نیمروز
پوستر High noon- ماجرای نیمروز

عوامل فیلم

نویسنده  High noon- ماجرای نیمروز : Carl Foreman (screenplay), John W. Cunningham (Novel) 

کارگردان: Fred Zinnemann

بازیگران: Gary Cooper, Grace Kelly, Thomas Mitchell

نقد فیلم High noon- ماجرای نیمروز

فرد زینه مان از جمله کارگردان هایی است که در هر برهه از دوران حیات  سینمایی اش ،  متناسب با زمان خود فیلم ساخته است.زمانی که می بایست در قالب یک کارگردان چپ عمل می کر د با ساخت فیلم ” اسب کهر را بنگر ” نوک پیکان انتقاداتش را سوی ژنرال فرانکو و طرفدارانش گرفت و  نسبت به جریان چپ روشن فکر ادای دین نمود و زمانی که می بایست در قامت یک اصولگرای تمام عیار فیلم می ساخت “مردی برای تمام فصول ” را روانه ی پرده ی سینماها کرد- نقد فیلم مردی برای تمام فصول در آرشیو مرداد ماه قابل مشاهده است-. شاید به همین دلیل باشد که  اغلب آثار او در اسکار موفق بودند و  جوایز  را درو می کردند.مشهور است که ، 19 نفر از بازیگران آثار او موفق به کسب جایزه اسکار شدند. در بدبینانه ترین حالت اگر زینه مان را یک کارگردان سفارشی ساز بدانیم باز هم نمی توانیم از کنار  کیفیت و قدرت کارگردانی او بی اعتنا عبور کنیم.از قدرت کارگردانی او همین بس که توانست مانند جان فورد  شاهکارهایش را از دل آثاری که از طرف تهیه کنندگان پر قدرت و استودیوهای بی رحم به او پیشنهاد می شد بیافریند و در عین حال  بین اُرد های تهیه کننده ، سلیقه ی مخاطبین و نظرات  منتقدین تعادل ایجاد کند.

کلانتر ویل کین که عمر خود را برای حفظ امنیت و آرامش شهر کوچکی در غرب گذاشته است  ازدواج می کند و  قصد دارد پس از ازدواج  ستاره ی کلانتر را به فرد دیگری بسپارد.ویل درست بعد از مراسم ازدواجش خبردار می شود فرانک میلر یکی از جانیان غرب برای کشتن او روانه ی شهر شده است. سه تن از همدستان میلر وارد شهر شده اند و منتظرند رئیسشان با قطار برسد تا کلانتر ویل را که باعث زندان افتادن آن ها شده به کام مرگ بفرستند. گره افکنی داستان از این  نقطه آغاز می شود و High noon- ماجرای نیمروز با همین گره ی یک خطی بیننده  را تا پایان داستان با خود همراه می کند.

دوستان ویل از او می خواهند که شهر را تر ک کند اما او تصمیم به مبارزه با میلر داخل شهر می گیرد.کلانتر از هم قطار ها یش برای دفاع از خود و شهر در برابر میلر تقاضای کمک می کند اما هر کدام با بهانه ای او را در برابر دشمنان رها می کنند.ویل که جوانی خود را صرف امنیت این مردم کرده نا امیدانه برای یاری گرفتن از دیگران اقدام می کند اما غیر از همسرش هیچ کس او را همراهی نمی کند.همسرش هم از او می خواهد که ترک دیار کنند اما ویل با این بهانه که میلر آن ها را خواهد یافت در شهر باقی می ماند تا با او مبارزه کند.این تم را در سایر آثار زینه مان هم دیده ایم .مردی که برای اصول خود پا عقب نمی کشد و در این راه حاضر است تمام هستی خود را فدا کند.ویل اهل فرار نیست.ویل به جاودانه شدن در اذهان عمومی جامعه ی خود می اندیشد. حتی اگر در این راه جرعه ی مرگ بنوشد.سر انجام میلر و گروهش به شهر می رسند و ویل با کمک همسرش از کام مرگ می گریزد.اما این پیروزی ویل با شکستی عاطفی برای او همراه است.مردم و دوستانش او را رها کردند و از حمایت او دست کشیدند.پادشاه بی سرباز ، با یک پیاده تفاوتی ندارد.مردم شهر  در برابر وجدان خود و اذهان عمومی  شکست خورده اند.آن ها در بزنگاه آزمون جوانمردی پا پس کشیدند و  شرافت خود  را برای ادامه ی یک زندگی با ذلت ،  لکه دار کردند. دوستان ویل دیگر برایش هیچ ارزشی ندارند. او پس از کشتن میلر و دار و دسته اش نشان کلانتری خود را که دیگر با یک قطعه حلبی فرقی ندارد روی زمین پرت می کند و  راه جدیدی به ناکجا آبادی که جوانمردان در آن ساکن اند  پیش می گیرد.

مناسب است در ادامه به نکاتی پیرامون فرم High noon- ماجرای نیمروز اشاره کنیم.

در سینما گاهی زندگی  قهرمانی مانند گاندی در سه یا چهار ساعت خلاصه می شود . و یا داستان صعود و سقوط و یک خانواده ی مافیایی در نیویورک که ممکن است دو سال به طول انجامیده باشد در دو ساعت و نیم خلاصه می شود.سینما این قدرت را دارد تا فاصله های زمانی بین اتفاقات مهم داستان را حذف کند و نکات اساسی و مهم را بیان کند.اما گاهی هم ممکن است مدت زمان دراماتیک با زمان واقعی ای که بیننده در آن زندگی می کند منطبق می شود. از نمونه های داخلی آثار این چنینی یا به اصطلاح Real Time  می توان به فیلم ارتفاع پست ابراهیم حاتمی کیا اشاره کرد.

High noon- ماجرای نیمروز از اولین تجربیات تاریخ سینماست که زمان دراماتیک بر زمان واقعی منطبق می شود. گویا ، تمام اتفاقات فیلم  در همین دو ساعتی رخ می دهد که بیننده در سینما یا پای مانیتور  در حال مشاهده ی فیلم است.زمان خیلی واقعی می گذرد و بیننده کاملا این حس هم گام  بودن با فیلم را درک می کند.همین عامل باعث شده است که ارتباط بین اثر و مخاطب حسی تر از همیشه باشد و قدرت تاثیر فیلم دو چندان گردد.

زینه مان با این که مانند جان فورد یا هاوارد هاکس یک وسترن ساز تمام عیار محسوب نمی شود اما با کارگردانی قدرتمندش توانسته اثری خلق کند که  بتوان آن را به عنوان شاخص یک وسترن خوب قلمداد کرد و سایر آثار را نسبت به آن قضاوت کرد .از قاب های اسکوپ و واید در جای خود بهره برده است و مانند برخی آثار درجه دو  این ژانر  در دام  شمایل نگاریِ بیش از حدِ  نماد های وسترن مانند اسب ، هفت تیر ،چکمه و یا نماهای Low Angel  و امثال آن ها  نیفتاده است.زینه مان در عین بهره بردن از همه ی این عوامل ، اثرش را بر اساس داستان و شخصیت پردازیش پیش می برد و شاید همین امر باعث شده ماجرای نیمروز با گذر زمان  رنگ کهنگی به خود نگیرد.

حتما این جمله قبلا به گوش خوانندگان محترم خورده است که یک کارگردان در مصاحبه اش می گوید فلان نقش را برای فلان بازیگر نوشته ام و یا این که اگر فلان بازیگر نبود فیلم به این موفقیت نمی رسید. هیچ کدام از ما کسی غیر از مارلون براندو را برای نقش دن کورلئونه در ذهن نداریم. یا غیر از دنیرو  هیچ کس را نمی توانیم در لباس راننده تاکسی اسکورسیزی تصور کنیم.این نکته در مورد گری کوپر در نقش کلانتر ویل کین هم صادق است.به جرات می توان گفت هیچ بازیگری غیر از او نمی توانست حرکات آرام و با طمانینه ی  یک کلانتر با تجربه ، پا به سن گذاشته و در حال بازنشسته شدن را این قدر واقعی و دل نشین ارائه کند. در سکانس های مختلف در  نگاه های او  شک ، نا امیدی و انتقام  موج می زند و عواطف بیننده را بر می انگیزاند.از نظر نگارنده کلانتر ویل ماندگارترین  نقش گری کوپر در طول دوره ی حیات هنری اش  محسوب می شود.

از ابتدای تاریخ اتفاقاتی  مانند آنچه در High noon- ماجرای نیمروز می بینیم کم رخ نداده اند و مطالعه ی تاریخ به ما نشان می دهد در اغلب این  اتفاقات مردم با سربلندی از بوته ی آزمایش خارج نشده اند.زینه مان در مردی برای تمام فصول سیاست مداران را به نقد می کشد و از هوس رانی  ها ، خودسری ها و ملعبه قراردادن اصول انسان ها توسط ظالمان خودکامه انتقاد می کند اما در ماجرای نیمروز پیکان تیر را سوی خود بیننده و مردم می گیرد تا خود قضاوت کنند در چنین شرایطی چه تصمیمی اتخاذ می کنند : شرافت یا ادامه ی حیات با ذلت؟.

شاید به همین خاطر است که High noon- ماجرای نیمروز  پایانی خوش دارد و مردی برای تمام فصول پایانی تلخ. مردم می بایست به عاقبت یاری دادن یک مظلوم امیدوار باشند و بدانند نتیجه ی تلاش آن ها ثمر خواهد داد اما در مقابل خواص که در سطحی بالاترند ممکن است به جرم ایستادن  پای اصول خود  در برابر ظالم ، مجبور به فدا کردن جان خود باشند تا اصول و عقاید باقی بماند .که البته این هم پیروزی به شکل دیگری است که آنان را در اذهان جاودانه می کند.

برای مطالعه سایر نقد فیلم های سینمای جهان روی لینک کلیک کنید.

امتیاز کاربران: 2.91 ( 4 رای)

محمد حسین قلی‌پور

نويسنده سينمايى موسس و سردبير "اى من" موسس و سردبير سايت "Filmovies"

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دو × سه =

دکمه بازگشت به بالا