جشنواره سی و هشتمسینمای ایراننقد فیلم

نقد فیلم خورشید

پوستر فیلم خورشید
پوستر فیلم خورشید

عوامل فیلم

کارگردان فیلم خورشید  : مجید مجیدی
نویسندگان: مجید مجیدی و نیما جاویدی
بازیگران : علی نصیریان، جواد عزتی، طناز طباطبایی، صفر محمدی، علی غابشی، روح‌الله زمانی

خلاصه فیلم

فیلم خورشید راوی داستان چند نوجوان است که سودای یافتن گنج در سر می‌پرورانند و برای تحقق آن به مدرسه‌ای که گنج در آن پنهان شده می‌روند، غافل از آنکه دست روزگار سرنوشت دیگری را برایشان رقم زده است.

نقد فیلم خورشید

مجید مجیدی در آخرین اثر خود با نام خورشید بار دیگر به سراغ نوجوانان و داستانی پیرامون آنها رفته است. او که بدون شک بهترین فیلم‌های سینمای ایران با محوریت کودکان و نوجوانان را ساخته، این بار داستانی را روایت می‌کند که کودکان کار محور آن هستند.
فیلم خورشید از سکانس دزدی لاستیک یک بنز گران قیمت توسط 4 نوجوان آغاز می‌شود و در همان سکانس اول تمام آن چیزی که تماشاگر باید راجع به شخصیت اول فیلم بداند را منتقل می‌کند. علی زمانی نوجوانی است که لاستیک ماشین‌های لوکس را به همراه رفقایش می‌دزدد و با دزدی و کار در یک لاستیک‌سازی به زندگی ادامه می‌دهد.
او نوجوانی بامعرفت و خودساخته و از سوی دیگر بسیار جاه‌طلب و مغرور است. همین جاه‌طلبی اوست که هاشم (با بازی علی نصیریان) را بر این می‌دارد که او را برای پیدا کردن مواد مخدر گمشده‌اش به زیرزمین مدرسه‌ی کودکان کار خورشید بفرستد.
با آنکه فیلم خورشید در پیشبرد داستان خود موفق است و در واقع کاستی خاصی در روایت داستانی ندارد اما در شروع داستان و پایان آن به نوعی دچار یک تفکر فانتزی شده است. درست است که مجید مجیدی همیشه در آثار خود روایت داستانی فانتزی و یا به بیان بهتر روایت داستانی شاعرانه و هنرمندانه‌ای دارد اما خورشید در شروع متکی به یک اتفاق دور از ذهن و به لحاظ داستانی، خام، وابسته شده است که شاید همین موضوع به نوعی ذهن کارگردان را در روایت تحت تاثیر قرار داده است.
تماشاگر در سکانس‌های پایانی فیلم خورشید متوجه می‌شود که صمد (برادر هاشم) (علی نصیریان) در اثر یک اتفاق مواد مخدر را درون چاهی انداخته که زیر زمین مدرسه منتهی به آن می‌شود. فارغ از اینکه این اتفاق چه مقدار محتمل است که در یک حادثه این مقدار مواد درون چاهی بیفتد که از قضا درپوش نیز دارد اما همین موضوع موجب می‌شود که کارگردان محترم به نوعی دست خود را از همان ابتدا برای بیننده رو کند.
سکانس اولین دیدار هاشم با علی و برخورد هاشم با صمد و دکوپاژ این سکانس عملا ماجرای مواد را لو ‌می‌دهد و تماشاگر به نوعی از ماجرایی که علی نمی‌داند مطلع است. این اتفاق سبب می‌شود که انتظار یک اتفاق یا واکنش خاص و ویژه‌ای از کاراکترها در زمان برملا شدن این موضوع داشته باشد اما فیلم در زمان برملا شدن این راز برای علی، توقع تماشاگر را برطرف نمی‌کند و سعی می‌کند با ایجاد یک تعلیق درباره‌ی به خطر افتادن جان علی به نوعی این ضعف را جبران کند که متاسفانه همین مسئله نیز به خوبی پرداخت نمی‌شود و خیلی به سرعت و بدون هیجان راه آب باز می‌شود و علی نجات می‌یابد.
درحالیکه اگر مجید مجیدی بزرگوار از ابتدا قضیه مواد را لو نمی‌داد و اجازه می‌داد که بیننده نیز همچون علی در پایان فیلم خورشید غافلگیر شود، به نطر می‌رسد که روایت داستانی پرقدرت‌تری را برای خورشید به وجود آورده بود. چرا که پتانسیل این موضوع نیز در فیلمنامه وجود داشت یعنی تماشاگر در دو سکانس مشاهده می‌کند که صمد و هاشم مغازه سمساری یا عتیقه‌فروشی دارند و به همین دلیل هم علی باور می‌کند که آنها به دنبال گنج هستند و همچنین او فردی را دیده است که مشهور است گنج پیدا کرده و پولدار شده و ماشین شاسی بلند نیز خریده است. پس چرا بیننده نتواند این موضوع را باور کند!!!!
از طرف دیگر پایان روایت داستانی خورشید نیز که ریشه در همین وجه از داستان دارد، آنچنان که باید نیست و به بیان دقیقتر شاید بتوان گفت که با آنکه پایان‌بندی بدی نیست اما در تناسب کیفیت کلیِ فیلم نیست. چرا که خورشید به واقع فیلم زیبایی است که بیننده را به یک فضای خاص می‌برد که توقع بالایی که از مجید مجیدی می‌رود را برآورده می‌کند. و در همین جاست که سکانس پایانی آنچنان که باید نمی‌نماید.
با آنکه فضای اجتماعی فیلم خورشید حاکی از یک فضای تلخ و سیاه است که در آن کودکان مجبور به کار کردن و زندگی در بیقوله‌های محقر هستند، با مسائلی همچون پدر و مادرهای معتاد و روانی و چاقوکش طرف هستند، از درس خواندن و پیشرفت استعدادهایشان محروم هستند و در مواردی دچار تبعیض نژادی هستند اما هیچگاه این فضای تلخ، در ذهن تماشاگر دلالتگرِ یک فضای سیاه و نفرین‌شده نمی‌شود و این موضوع، ظرافت و دقت و کار استادانه‌ی مجید مجیدی و توانایی سینمای اوست.
اوج این ظرافت را میتوان در سکانس بازداشت زهرا دید. او که یک دختر افغان مهاجر است و برای امرار معاش مجبور به کار کردن است دستگیر می‌شود و اط طریق برادرش ابوالفضل که یک پسر باهوش افغان و دوست علی است به آقای رفیعی (با بازی جواد عزتی) خبر می‌دهند و آقای رفیعی به همراه علی و ابوالفضل برای آزادی زهرا به اداره‌ی مربوطه می‌روند.
آقای رفیعی قبلا نیز زهرا را در حیاط مدرسه دیده بود وقتی ابوالفضل دفتر زهرا را جا به‌ جا برداشته بود و همین موضوع نیز آقای رفیعی را ترغیب کرده بود که این کار را انجام دهد و برای آزادی زهرا اقدام کند. ظرافت‌های موجود در این سکانس به واقع اعجاب‌آور است وقتی که رفیعی (جواد عزتی) به علت کوتاه کردن موی زهرا به رئیس آن اداره یک کله می‌زند درحالیکه کله زدن را قبلا از علی آموخته است و یا پلانی که گل سر را در دست زهرا از زاویه دید علی نشان می‌دهد بسیار زیباست و روح انسان را تازه می‌کند و شاید بتوان گفت که این سکانس یکی از سکانس‌های ماندگار تاریخ سینمای ایران خواهد شد.
با آنکه کاراکتر رفیعی با بازی جواد عزتی در این فیلم فراز و فرود خاصی ندارد و به نوعی یک نقش معمولی است اما بازی زیبای جواد عزتی و چند ریزه‌کاری شخصیت پردازانه از سوی کارگردان محترم مثل شرط‌بندی با علی یا تذکرش به مدیر مدرسه در رابطه با کاندیدا شدن در انتخابات یا مهربانی دلسوزانه‌اش همراه با جدیت از او یک نقش خوب ساخته است که شایسته‌ی تقدیر است.
همچنین بازی هر 5 نوجوان محوری فیلم به خصوص بازیگر نقش علی زمانی بسیار زیبا و هنرمندانه است. و بدون شک شایسته‌ی تقدیر و لایق تشویق است. مدل راه رفتن این بازیگر و گریه‌های کودکانه‌اش در عین حفظ صلابت مردانه‌ای که در چهره نهفته دارد نقاط برجسته‌ای در ایفاگر نقش علی زمانی است که بدون شک درصد عمده‌ای از موفقیت فیلم را به دوش می‌کشد.
در پایان باید گفت که داشت سینمای مجیدی فراموشمان میشد که او با فیلم خورشید برگشت و بار دیگر یک فیلم خوب و زیبا و شاعرانه برای سینما به یادگار گذاشت.

سایر نقد فیلم های سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر را اینجا بخوانید.

امتیاز کاربران: 3.95 ( 21 رای)

علی منصوری

نويسنده و منتقد سينمايى

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

2 + دوازده =

دکمه بازگشت به بالا