نقد فیلم برف آخر
“نقد فیلم برف آخر؛ قصیدهی گرگ تنها“
عوامل فیلم
نویسندگان: امیر حسین عسگری، امیر محمد عبدی، سید حسن حسینی
کارگردان فیلم برف آخر: امیر حسین عسگری
بازیگران: امین حیایی، لادن مستوفی، مجید صالحی، نوشین مسعودیان، محمدصادق ملک، امیر مشهدی عباس، امیر عباس رودگر صفاری، مهدی مهربان
خلاصه فیلم
فیلم برف آخر راوی داستان یوسف (با بازی امین حیایی) دامپزشک منطقه است که سوختگی بدن او که به دلیل فداکاری او برای نجات چند گاو در حین آتشسوزی یک دامداری، زندگی او را تحت تاثیر قرار داده تا جاییکه همسر وی به علت اثرات این اتفاق، او را ترک کرده است. یوسف در چالشی سخت میان ترسها و امیدهای زندگی در میانهی عمر خود گرفتار شده است که انتخاب هرکدام به از دست دادن دیگری منجر میشود.
نقد فیلم برف آخر
فیلم برف آخر دومین اثر سینمایی امیر حسین عسگری در مقام کارگردان پس از فیلم بدونمرز است. قصه شباهتهای زیادی با فیلم بدونمرز دارد. در برف آخر نیز یک انسان تنها که در پی درک و دریافت جدیدی از مفهوم زندگی، عشق و هویت فردی خویش است که با مشکلات بسیاری روبرو است که حالا زندگی او را تحتالشعاع قرار داده و روندی از روزمرگی او را تهدید کرده است.
داستان فیلم برف آخر حول شخصیت اول آن و بر محور یوسف (با بازی امین حیایی) و روایت زندگی او و اتفاقات پیرامونش شکل گرفته است. برف آخر چیزی نیست جز روایت زندگی فردی در میانهی عمر که اتفاقات پیرامونش به شکلی رقم خورده است که او را از مدار یک زندگی قاعدهمند خارج کرده و تردید را در نگاه او به هر مقوله وارد کرده است. تردیدی که لحظات زندگیاش را میسازد و امیدوار است از دل همین تردید، روزنهای از زندگی آرام بر او نمایان شود. برف آخر اساسا از خردهروایتهایی پیرامون یوسف تشکیل شده است کهاین خردهروایتها، قصد تکمیل شخصیت او در یک همزیستی مسالمتآمیز با 3 مقولهی طبیعت، جامعه و عشق را دارد. هرکدام از این 3 به نوعی دو وجه و دو صورت را گهگاه از خود نمایان میکنند. طبیعت شگفتانگیز در رابطه با آبوهوابرای او گاهی سرمایی است که موجب یخزدن انسان و مرگ او میشود و گاهی موجب آتش گرفتن و سوختن اوست. طبیعت شگفتانگیز در رابطه با حیوانات گاهی برای او گاوهایی است که او به شدت آنها علاقه دارد و گاهی گرگ است که موجب سیاهبختی آنهاست. درواقع هرکدام از اجزا دو روی نیکسرشت و پلید دارند. جامعه و عشق نیز از این قاعده مستثنی نیست. گاهی سرشت نیکی از خود برای او جلوه میکند و گاهی پلیدی را در زندگی او جاری میکند.
پلیدی طبیعت؛ جامعه و عشق در او، بدنی دارای سوختگیای به وجود آورده است که از دروغ و حقهبازی صاحب گاوداری شروع شده و در طبیعت به وقوع پیوسته و عشق نیز او را به همین واسطه کنار گذاشته است. او مردی است که همسرش او را رها کرده، در آستانهی تعلیق شغلی است و نمیداند این طبیعت چه برنامهای برایش دارد.
فیلم برف اخر به واقع در روایت و فضاسازی خرده روایتهای خود موفق عمل کرده و با رفت و برگشتهای متناوب بین آنها، به خوبی هر کدام از داستانکها را قدم به قدم جلو میبرد. توجههای خاص کارگردان به نشانهها و اساسا نشانهگذاری در فیلم از مهمترین ویژگیهای این فیلم است. در فیلم برف آخر نشانهها دارای اهمیت فراوان هستند. نشانهگذاریها نه در راستای صرفا تکمیل شخصیت بلکه در راستای خط روایی فیلم مورد استفاده قرار میگیرند. تنهایی یوسف برای بیننده زمانی مشخص میشود که او برای استفاده از پماد، آینه را به یاری میطلبد اما زمانی این تنهایی عمیقا منتقل میشود که داستان رفتن همسرش را تعریف میکند. یا به طور مثال ترسیدن گاوها از او احتمالا به دلیل ماندن بوی گرگ بر روی دستهایش، یکی دیگر از نشانههاست. این نشانهها با یک اتفاق نمادین از درون کاراکترها، به بیرون منتقل شده و در فیلم مشخص است که وجب به وجب منطقه در راستای جستجوی خورشید با پرچم قرمز نشانهگذاری شده است.
خرده روایتهای فیلم پیرامون هر یک از المانهای 3 گانه یعنی طبیعت، عشق و جامعه در داستان نیز جاری است. مواجههی یوسف با جامعه، در کاوش اهالی در پی خورشید و ماموریت او مبنی بر گفتگو با ایمان (که دوست و علاقهمند به خورشید است) و همچنین تنظیم رابطهاش در محل کار و تعلیق شدن یا نشدن است. مواجههی یوسف (امین حیایی) با عشق بر روی لبهی تیغ با رعنا مدنی (با بازی لادن مستوفی) است و مواجهه او با طبیعت در قالب جنگ با گرگها در شب و درمان حیوانات در روز تعریف میشود.
فیلم برف آخر به زیبایی از پس جزئیات این خردهروایتها برآمده و کارگردان محترم روی قصهی هرکدام به خوبی کار کرده است و به جرات میتوان گفت که هر خردهروایت دارای تعلیق داستانی، پیچیدگی روایی و خلق موقعیت درست است و این قصهها گاهی به یکدیگر نیز میرسیدند به طوری که یوسف مجبور میشود گرگی که شاید خودش شب قبل زده است را درمان کند.
اما مشکل اصلی و اساسی فیلم در شخصیتپردازی است و به واقع هیچکدام از افراد فراتر از تیپ نیستند و حتی انگیزهها، علایق و اهداف کاراکتر اصلی فیلم نیز برای مخاطب گنگ است. سیر درامایتک در شخصیت و تحول او جلوهی عینی به خود نمیگیرد و گذر از تردید در قالب عملهای نمادین و دوپهلو بروز میکند که پایانبندی فیلم از جمله همین بروزهاست. با آنکه فیلم سعی میکند داستان خود را در هر 3 خرده روایت مشخص کند اما فرجام روایت از روند آن منفصل است. یعنی با آنکه مشخص میشود که خورشید مرده است اما ابهام این اتفاق در فیلم باقی میماند. رهاسازی گرگها و رفتن رعنا از سوی دیگر نیز به همین منوال است. که دلیل اصلی این اتفاق همین شخصیتپردازی و عدم توانایی در انتقال دنیای افراد است.
اصولا تلقی حس بیننده نسبتبه کاراکترها چیزی شبیه به انسانهایی خاص و ویژه است که با نگاهی مثبت، به نوعی متفاوت از شخصیت آنهاست. شاید یک بیننده که در مناطق برفی کوهستانی یا زیست کرده در فضای آن روستاها و مناطق اجتماعی بتواند درکی از جهان کاراکترها داشته باشد اما عموم مخاطبین را باید بتوان با استفاده از عناصری به نقطهی اشتراک و همذاتپنداری با کاراکتر رساند. به طور مثال با اینکه علاقهی شدید یوسف به گاوها در فیلم نمایان است و حتی او برای گاوها، به دل آتش زده اما مشخص نیست که این علاقه از کجا میآید یا چرا دامپزشکی؟! این مسئلهی خوبی برای گفتگو با رعناست ولی توگویی کارگردان اینقدر درگیر تفهیم نمایش غیرمستقیم رابطهی بین آنها به تماشاگر شده که دیگر خود کاراکترها را فراموش کرده است! یا هیچگاه مشخص نیست چرا خلیل (مجید صالحی) میخواهد دخترش را به یک مرد با سن بالا بدهد! یا معلوم نیست چرا یوسف جنازه خورشید را پنهان میکند! و چراهای بسیار زیاد دیگر در رابطه با انگیزههای افراد برای اعملشان در فیلم که موجب یک رویداد است.
کافی است برای دقت به همین شخصیتپردازی به فیلم Wind River مراجعه شود که این فیلم به نوعی وامدار روایت آن است. پرداخت شخصیت اصلی فیلم به عنوان یک گرگ تنها از حل مشکلات اجتماعی درگیر در آن تا حضور در طبیعت و نگاه او به طبیعت و همچنین مشخص بودن مقولهی عشق برای او، کاملا انگیزهی هرکدام از اکتها و اعمالش را مشخص میکند. در Wind River با اینکه باز هم کاراکتر زن فیلم از خارج وارد آن فضا شده و شاید عنصری نامطلوب تلقی شود اما به خوبی در جریان شخصیت او، انگیزهها و اهدافش و مهمتر از آن ربط و نسبتی که با کاراکتر اصلی و موقعیت برقرار میکند، به خوبی در چند سکانس تبیین میشود، مسئلهای که برف آخر به هیچ عنوان از پس آن برنیامده و همین موضوع این اثر را نیز به مانند اثر قبلی کارگردان محترم به فیلمی به یاد نماندنی هرچند با قابهای زیبا و دارای موقعیت خاص تبدیل میکند که ممکن است بازیهای سرد بازیگرانش در کنار فضاسازی فیلم منجر به کسب جوایز داخلی و بینالمللی نیز برای آن بشود.
در پایان باید گفت که برف آخر یکی از آثار قابل تامل در چنین جشنوارهی تهی از آثار خوب و متوسط است که با آنکه در شخصیتپردازی و باورپذیری داستان و انتقال جهان درونی کاراکتر اصلی فیلم موفق نبوده است اما دارای ویژگیهای بسیار مثبتی از جمله خلق فضاهای خاص با قابهای زیبا و میزانسن سینمایی است که بیننده را در طول فیلم جذب میکند و او را در روایت داستان خود همراه میکند و در این بین حس و حال زندگی به مثابهی عنصری از طبیعت را نیز به بیننده انتقال میدهد.
نقد سایر فیلمهای چهلمین جشنواره فیلم فجر را اینجا بخوایند.