جشنواره سی و هفتمسینمای ایراننقد فیلم

نقد ماجرای نیمروز:رد خون

پوستر ماجرای نیمروز: رد خون
پوستر ماجرای نیمروز: رد خون

عوامل فیلم

کارگردان ماجرای نیمروز:رد خون : محمدحسین مهدویان

نویسندگان : ابراهیم امینی، حسین تراب‌نژاد

بازیگران : جواد عزتی، هادی حجازی‌فر، محسن کیایی، بهنوش طباطبایی، حسین مهری، هستی مهدوی و مهدی زمین‌پرداز

خلاصه فیلم

ماجرای نیمروز 2: رد خون، داستان پیچیدگی‌های اجتماعی-سیاسی ایران در تقابل ایدئولوژی‌های متفاوت رسوخ کرده حتی در خانواده‌های ایرانی است که در این فیلم داستان دوپارگی یک خانواده به سبب این تقابل‌های ایدئولوژیک و به هم رسیدن آنها در بستر عملیات فروغ جاویدان_مرصاد _ و تیم امنیتی اطلاعاتی -ماجرای نیمروز 1 به تصویر کشیده میشود.

نقد فیلم ماجرای نیمروز:رد خون

در این یادداشت ماجرای نیمروز 1 با نام ماجرای نیمروز  نوشته شده است.

ماجرای نیمروز:رد خون آخرین ساخته‌ی محمدحسین مهدویان پس از تجربه‌ی متفاوت او در فیلم لاتاری و به نوعی در ادامه‌ی فیلم ماجرای نیمروز است. ماجرای نیمروز، یک گروه امنیتی-اطلاعاتی را در خدمت خط اصلی داستانش یعنی دستگیری و انهدام خانه‌های تیمی مجاهدین و به طور مشخص یکی از سردسته‌های این گروه یعنی موسی خیابانی، پرورش داد و کاراکترهای این گروه را به سمپاتی بیننده نزدیک کرد و با به تصویر کشیدن آنها در خلال انجام عملیات و ایجاد همین فرمول “یک عشق قدیمی در گروه مجاهدین” و یا “یک آشنای نزدیک در مجاهدین” که هم پایه و اساس رئالیستی در ایران دارد و هم به شکل‌ ایجاد درام کمک اساسی میکند، به خوبی توانسته بود یک اثر شاخص در آثار داستانی پیرامون تقابل گروهک مجاهدین بسازد. اما فیلمنامه رد‌ خون برخلاف ماجرای نیمروز، بر اساس یک اصل خط داستانی شکل نگرفته است که سپس بخواهد یک گروه امنیتی-انقلابی را دور هم جمع کند و آن هدف اصلی که هدف داستان است را پیگیری کند بلکه آن گروه امنیتی-اطلاعاتی را از فیلم قبلی به همراه خود آورده است و سعی کرده که برای آن یک داستان با رعایت همان فرمول‌های جواب پس داده یعنی “یک عشق قدیمی در گروه مجاهدین” و یا “یک آشنای نزدیک در مجاهدین” بسازد که طبعا ساختگی بودن آن و تساهل نویسندگان در توجه به جزئیات داستانی برای جور شدن یک فیلمنامه کاملا در فیلم مشهود است.

(تو گویی به نویسندگان فیلم گفته‌اند : یک گروه اطلاعاتی داریم که قصد داریم پای آنها را به عملیات مرصاد بکشانیم فقط توجه کنید که یک رابطه‌ی عاطفی باید مثل فیلم قبلی بین یکی از اعضای این تیم و یکی از اعضای مجاهدین ایجاد کنید تا یک مقدار بار دراماتیک هم بگیرد که هم منتقدان راضی شوند هم مردم بیشتر بپسندند)

در این شکی نیست که ماجرای نیمروز:رد خون یک فیلم قوی در اجرای سینمایی در همه‌ی زمینه‌ها از فیلم‌برداری به سبک همیشگی مهدویان گرفته تا طراحی صحنه و جلوه‌های ویژه و حتی بازیگری است اما مشکل این فیلم از اساس در فیلمنامه‌ی آشفته و پر اطلاعات آن است. فیلم فاقد خط داستانی مشخص است.

ماجرای نیمروز:رد خون در ابتدا با تمرکز بر گروه اطلاعاتی آشنا برای بیننده از فیلم ماجرای نیمروز و یک کپشن از معرفی مجاهدین و فعالیت‌هایشان در عراق آغاز میشود و صادق (با بازی جواد عزتی) در معراج شهدا یک از اعضای مجاهدین را در بین شهدا شناسایی میکند و بلافاصله یک عملیات برون‌مرزی در عراق طراحی میکند که برای اجرای آن به سراغ قهرمان منزوی شده‌اش (به سبک فیلم‌های امریکایی) یعنی کمال (با بازی هادی حجازی‌فر) میرود و او را برای انجام عملیات به مقر اصلی سازمان میکشاند و به همراه شادکام به عراق میفرستد. عملیات شکست میخورد، شادکام تیر خورده و شهید میشود و زن و فرزندانش بی‌سرپرست میشوند و کمال (هادی حجازی‌فر) با مشقت فراوان به تهران برمیگردد. از اینجای کار فاز داستان به کلی عوض میشود و با عکس‌هایی که نفوذی‌های اطلاعات از پادگان اشرف (متعلق به مجاهدین) میفرستند، یکی از اعضای جدید تیم اطلاعاتی که در فیلم قبلی حضور نداشت به نام افشین (با بازی محسن کیایی)، عکس همسرش سیما (با بازی بهنوش طباطبایی) را در بین مجاهدین میبیند و عکس را مخفی میکند تا برای خودش و کمال که برادر سیما است، دردسری درست نشود. داستان با اعلام پذیرش قطعنامه و نشان دادن سیما یا اسم سازمانی‌اش خواهر لیلا (بهنوش طباطبایی) در پادگان اشرف و سپس تحرکات دیگر مجاهدین و آغاز عملیات فروغ جاویدان و دفاع ایران در عملیات مرصاد، ادامه میابد و کمال و افشین به دنبال سیما میروند تا هم خود را از مخمصه ارتباط با مجاهدین تبرئه کنند و هم یک انتقام ایدئولوژیک از او بگیرند. و طبعا صادق (جواد عزتی) و اعضای تیم اطلاعاتی هم به نفوذی بودن آنها مشکوک میشوند و داستان شکل میگیرد.

این دوپارگی داستان ماجرای نیمروز:رد خون که موجب عدم تمرکز بر خط اصلی داستانی است دقیقا از آنجایی می‌آید که عوامل فیلم بر پایه‌ی یک داستان مشخص، روایت خود را پرورش نداده‌اند و سردرگمی فیلم نیز دقیقا از همین نقطه ناشی میشود. چون فیلم فاقد روایت محوری است اساسا داستانک‌های فیلم نیز ربطی به بقیه قسمت‌ها ندارند. داستان فرعی مسعود (با بازی مهدی زمین‌پرداز) و نفوذی تواب مجاهدین و خواهرش که در پایان فیلم منجر به شهادت مسعود نیز میشود، دقیقا یک از داستان‌های فرعی بی‌ربط است.

همانطور که بیان شد حجم بالای اطلاعات و حواشی داستانی، بزرگترین نقطه آسیب رد خون است. این حجم بالای اطلاعات در تاریخ روز به روز جلو رفتن در مختصات جغرافیایی و داستان‌های خیلی فرعی و بی فایده پیرامون شخصیت‌ها از جمله روابط بین افشین و دخترش و مادرش یا کمال و خانواده‌اش یا شادکام و زن و فرزندانش یا مسعود و وحید و خواهرش واقعا جز شلوغ‌کاری‌های فرمالیستی چیزی ندارد. به واقع فیلم خوب از دل این شامورتی‌بازی‌های داستانی و حالا دیگر پرامکانات بودن این گروه فیلمسازی درنمی آید بلکه آن چیزی که یک فیلم را به یک فیلم خوب بدل میکند یه ایده‌ی داستانی قوی و پرداختن دقیق به آن است. کاری که این گروه فیلمسازی تا به حال چندین بار به خوبی از پس آن برآمده است.

ماجرای نیمروز:رد خون از اسمش گرفته تا رسمش و تا پوسترش همواره برای نگارنده مطلب تداعی فیلم‌های ابر قهرمانی (Super Hero) را دارد. مخصوصا فیلم‌هایی که بر اساس یک گروه شگفت انگیز شکل میگیرد و مدام پیرامون آن گروه داستان‌های عجیب و تخیلی شکل میگیرد. رد خون نیز امروز نسخه‌ی دومی از ماجرای نمیروز است که پیرامون این گروه اطلاعاتی بدون داستان منسجم شکل گرفته است

ماجرای نیمروز:رد خون از اسمش گرفته تا رسمش و تا پوسترش همواره برای نگارنده مطلب تداعی فیلم‌های ابر قهرمانی (Super Hero) را دارد. مخصوصا فیلم‌هایی که بر اساس یک گروه شگفت انگیز شکل میگیرد و مدام پیرامون آن گروه داستان‌های عجیب و تخیلی شکل میگیرد. رد خون نیز امروز نسخه‌ی دومی از ماجرای نمیروز است که پیرامون این گروه اطلاعاتی بدون داستان منسجم شکل گرفته است و به زور میخواهد یک رابطه‌ی نه چندان باورپذیر از یک زن و شوهر انقلابی، یکی در اطلاعات و یکی در مجاهدین یا یک عملیات ناموفق از یکی دیگر از اعضای گروه یا رکب خوردن یکی دیگر از این گروه از یک تواب معتمد و یا در انتخاب شرکت کردن رییس این گروه و نتایجش و بالاخره حلقه‌ی واسط همه‌ی آنها یعنی صادق را روایت کند که تا حدودی زیادی موفق به این کار نمیشود تا خروجی آن یک فیلم شلوغ و به‌هم‌ریخته‌ی نه چندان دلچسب باشد با شعارهای هر از چندگاه کمال(هادی حجازی‌فر) و درگیری‌های درونی بی‌معنای افشین(محسن کیایی) و اشک‌های غیرباورپذیر مسعود(مهدی زمین‌پرداز) از به انحراف رفتن وحید و یک کاریکاتور بسیار دم‌دستی از مجاهدین که به اندازه‌ی گریم فاجعه‌بار بینی بهنوش طباطبایی، مضحک است.

نگاه فیلمساز در این اثر به مجاهدین آنقدر ناپخته و از سر عدم شناخت صحیح است که تو گویی به طور کلی فیلمسازی و میزانسن و کارگردانی را فراموش کرده است. مهدویانی که دوربین خاصش در زوایای بسیار دلپذیر با میزانسن‌های خیلی درست قرار داشت، امروز مدیوم‌شات همذات‌پندارانه از نماز جماعت مجادین و نجات دادن کودک توسط آنها به ما نشان میدهد و هنگام اعدام انقلابی پاسداران، دوربینش را در طرف مجاهدین میکارد و از نظرگاه آنها به موضوع نگاه میکند و موقع سوزاندن این مظلومان، همین دوربین فاصله میگیرد و عطوفت پست‌فطرتانی امثال عباس زریباف (با بازی حسین مهری) را نشان میدهد تا دستور دهد که : “خلاصش کن، زجر نکشه” و جالب اینجاست که به واقع مصمم بودن این شخص در ایدئولوژی‌اش و عدم نفوذ ذره‌ای خلل در آن همراه با گذشتن حتی از خانواده و عشق و تقارن آن با حرکت امام حسین(ع) در این فرد، یک شخصیت قابل احترام از چنین جنایتکاری برای بیننده ترسیم میکند. همچنین سکانس خودکشی‌های با نارنجک که پافشاری روی عقیده‌ی احمقانه‌ی این گروه را علنا دراماتیزه میکند و در ناخودآگاه بیننده با این مقدار مصمم بودن اثر معکوس میگذارد. درحالیکه از آن سو ما قهرمانان فیلم را یعنی کمال و افشین و صادق و مسعود را افرادی بازنده، مشکوک، ترسو و نادان و ناتوان در تشخیص و مدام در حال فرار از یکدیگر و متشتت در تصمیم و دارای زندگی‌های فلاکت‌بار میبینیم. نمود این سکانس‌ها را در اعلام قیمت دلار و وضعیت خراب جامعه از طرف صادق و سکانس پرس‌وجوی افشین از دوست سیما و مطرح شدن کار کردن او در مخابرات و ری‌اکشن بازیگر زن مقابل کیایی که به نوعی عملا او را در موضع یک اطلاعاتی احمق تصویر میکند که همه‌ی عالم میدانند او اطلاعاتی است اما او همچنان کبک‌وار خود را کارمند مخابرات اعلام میکند.

به واقع شخصیت‌پردازی در ماجرای نیمروز:رد خون به طرز فاجعه‌باری ناامیدکننده و به واقع از این تیم فیلمسازی بسیار بعید است. هر چه ماجرای نمیروز در ساخت همین قهرمان موفق بود و آنان را به اوج عزت رساند،رد خون تمام آنها را به حضیض ذلت کشاند.

در پایان امیدوارم مهدویان نیز به مانند بسیاری از کارگردانان خوب کشور پس از تعدادی کار و احتمالا عوض شدن وضعیت زندگی‌ شخصی و هنری‌اش به ندرت دچار سندروم فاصله گرفتن از دغدغه‌های ابتداییش نشود و مسیری خلاف آنچیزی که از ابتدا در آن قرار گرفته است را طی نکند تا نتیجه‌ای اینگونه ناموفق بگیرد.

این نقد فیلم بر اساس نسخه نمایش داده شده در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر نوشته شده است.

امتیاز کاربران: 3.83 ( 107 رای)

علی منصوری

نويسنده و منتقد سينمايى

نوشته های مشابه

21 دیدگاه

    1. چرا چرت و پرت میگی بببرراااددررر
      شما و امثال شما با انگ زدن قصد دارید آزادی بیان و نقد در جامعه محدود باشه اما هر روز نتیجه معکوس داشته و خواهد داشت. به خودتون بیاید.

      1. دقیقا.یکسری نقدها متنش یکی هستن فقط اسم فیلمو جایگزین میکنن و منتشرش میکنن. اونقدر مغرضانه میکوبن فیلمو که بگن ما خیلی بالاتر از سطح مملکتیم و زیادی میفهمیم

  1. واقعا متشکرم ازین تحلیل واقعا حرف دل ما رو زدید…
    تو قسمت اول بعد فیلم حتی از سازمان های امنیتی یه ابهت و جذبه برای مخاطب ایجاد میشد ولی در قسمت دوم کاملا عکس بود

  2. با این متن مشخصه این آقا یا خانوم منتقد چیزی از سینما نمیدونه
    یک کارگردان خوش ذوق و کاربلد چجوری میشه اینجوری که شما میگید باشه
    همینطور که تو کامنتا هم مشخصه یه عده مثل شما علاقه دارن که روشنفکر باشن و یکی هم که برای اهداف والاتر فیلم میسازه میخواید بکوبیدش

    1. شما اصلا فیلمو دیدی؟ حالا فیلمو ندیدی حداقل متن رو میخوندی که هم دفاع شده هم نقد
      اتفاقا کسی دوس نداره روشنفکر باشه ولی شما دوس دارید هر چرندی ساختید همه به به و چه چه کنن
      این فیلم به غایت فیلم به درد نخور و طرفدار منافقین بود اما حیف که شما و امثال شما چیزی از سینما نمیفهمید که بخواید اینم بفمید
      من با این نقد به طور کامل موافق نیستم و معتقدم اتفاقا در فرم و اکشن هم عقبگرد بوده اما چیزی که مطمئنم اینه که شما نه فیلمو فهمیدید نه نقد رو

      1. بازهم انگ؟شما بفرمایید کجاش طرفداری داشت؟ دیگه از سازمان ختی مربوطه و وزرات ارشاد که بالاتر نیستی وقتی اونا تاییدش کردن یعنی مشکلی نداشت
        مسیحی تر از مسیح و میلمون تر از محمد میشن بعضیا

  3. ایا مهدویان به تاریخ بی طرفانه دسترسی داشت؟
    مول اینکه نویسنده هنوز در حال و هوای لاتاری به سر میبرد! قسمت اول با تمام کم کاستی های ظریف تاریخی اثری جذاب و پررنگ بود اما این قسمت به چاه سقوط کرده اضافه کردن درام های الکی و هندی بازی برای تاثیر بیشتر حذف مهره های کلیدی قسمت اول و..
    میدانیم بازسازی تاریخی به ان پیچیدگی نیاز به بودجه و تحقیقات گسترده داشت پلی اقای مهدویان شما یک کتاب هم در مورد ان دوران حوانده اید؟
    “سوتی”های تاریخی و درام ابکی بد توی چشم میزد
    عملیات فاکت خوانی و انقلاب ایدیولوژیک منافقین بعد از مرصاد و در سال ۶۸-۶۹ اتفاق افتاد
    زریباف در ان دوران جز مسئولان رده بالا نبود در فیلم طوری نشانش دادید انگار مرد شماره دو سازمان بعد از رجوی بود
    خواهر کمال و عکس العمل او در مقابل خبری انچنان هم که دیگر نوبرش بود!
    تنها نکات قابل توجه مسائل فنی بودند که مانند فیلم های قبلی به بهترین صورت پیش رفتند

    1. حتی نکات فنی هم به نظر من قوی نبود نسبت به فیلم اول
      فقط کافیه به مقایسه عملیات دستگیری موسی خیابانی در فیلم اول و کشتن زریباف در فیلم دوم مقایسه کنید

  4. ای کاش وقت بیشتری برای تحقیق و داستان سرایی گذاشته میشد ای کاش انقدر صبر داشتند تا موضوعی را که همواره در خط مرزی کلیشه و هندی بودن قرار داشت را به درستی بسرایند
    اشتباه کردید اقای مهدویان نه مورد عجیب و رامبو بازی های کمال و افشین به دل مینشست و نه چند سکانس سطحی از دوزخیان اشرف!
    ای کاش نمی ساختیدش و می گذاشتید ما با همان قسمت ائل بی نظیر امیدوار بمانیم به سینمای بی جان ایران

  5. اوایل انقلاب انسانها یه جوری بودند،و هرچه از انقلاب که گذشت،آتش ها فروکش کرد،کمال ها عوض شدن، خیلی هایی که الان به جرم اختلاس و خیانت در معرض دید عموم یا نظام قرار دارند زمانی بسیجیان دو آتیشه و خدمتگزار بودن، و کمال سال ۵۸ با کمال سال ۶۷،حتما فرق کرده،همچنان که با کمال ۹۸ فرق کرده،

    1. اتفاقا کمال همان کمال نشان دادن شده برادر دکتر!
      همان مثلا جسارت مرد عمل بودن و تندخویی! خواستید بگذارید به پای تیزهوشی کارگردان ولی اشتباه کردید حتی صادق هم همان است
      شخصیت های جدید هم که دیگر نوبر بودند! محسن کیایی بدترین انتخاب بود هم خودش و حتی هم ساخت و پرداخت نقشش که در ان نه استعداد چشمگیری میبینیم نه تفکر خلاق و نه مصرفی برای فیلم
      وارد کردن مسئله خانواده کمال به فیلم شاید بدترین تصمیم و بدترین انتخاب بود چرا کمال با ان رفتارها؟ تنها بخاطر اینکه راه را برای صحنه های اکشن و تعقیب و گریز برادر عصبانی و شوهری بازی به هرجهت باز کند؟ حتی اگر سیما خواهر رحیم تصویر میشد کار بهتری در می امد
      بازهم نقص های تاریخی عباس زریباف طوری تصویر شده بود که گویی نفر دوم سازمان پس از مسعود است ماجرای کشتنش هم که طعنه زده بود به فیلم های فانتزی هالیوود! و برای هرچه بیشتر شناساندن این از معدود باقی مانده های سری اول همسر فرضی عباس زریباف را میبینیم فردی به اسم تشکیلاتی و شاید واقعی زهره که به شکلی دراماتیک در جنگ میمیرد تا بصورت کلیشه ای نابود شدن یک خانواده در دستگاه مخوف رجوی را نشان دهد
      همچنان بازیگران قسمت اول بار فیلم را بردوش می کشند و بجز هستی مهدوی بقیه کاملا بیننده را سرافکنده می کنند
      میزانسن پس رفت قابل توجهی داشت اشتباه و کمک گرفتن از عکسهای اینترنتی چند منافق شناخته شده و استفاده از انها به عنوان عکس های سی سال پیششان
      اگر نمره قسمت اول 8/10 باشد این قسمت بزور نمره 4 را میگیرید

  6. فیلم خوبی بود.
    فیلمنامه خوب بود.
    نیمروز 1 توی ذهن من ماندگارتر بود.
    ولی به نظر من در کل مجموع دو فیلم خوب بودن.
    اگه توی سینمای ایران بخوام بگم که خیلی خوب بودن.
    بین این همه فیلمای ایرانی بیخودی که پشت سر هم بیرون میاد و تقریبا هیچ محتواییم ندارن، دیدن اینجور فیلما خیلی نیازه.

  7. این همه بودجه صرف کردید، که بگید مجاهدین بیرحم بودن، اونجوری بودن اینجوری بودن؟ چرا یه فیلمی که بتونه انتقاد صریحی بر وضع وخیم موجود در این کشور داشته باشه و حرف دل این مردم بی نوا رو بعد از 41 سال حکومت جمهوری اسلامی بزنه، اجازه ساخت نداره؟
    دختره توی ایلام رفته از فقر خودشو کشته؛ یه قبر مجانی هم بهش ندادن…بردنش چند متری خونه دفنش کردن؛ بعد شما میلیارد میلیارد بودجه رو صرف چی میکنید؟ باید از این غم مرد…

  8. بهنوش طباطبایی عزیزم ٢٧اوم اردیبهشت ماه رو بهترین روزیست که تو بدنیا اومدی تولدت مبارک خیلی دوست دارم عطیه

  9. جناب منصوری ! شناخت خود شما از سازمان مجاهدین تا چه حد دقیق است که اینطور به این فیلم که به نظر بنده با نهایت تلاش برای انعکاس واقعیتهای انجام گرفته در تابستان سال 67 توسط همین سازمان ساخته شده می تازید ؟1 فقط نکته قابل تذکر نه انتقاد این است که شاید کل فیلم توجیهی برای اعدامهای دستجمعی زندانیان این سازمان در تابستان سال 67 بوده .

  10. چی میگی آقا. من این فیلم را بالای ۲۰ بار دیدم. همیشه هم لذت بردم. ۱۰۰۰ بار هم ببینم سیر نمیشم از دیدنش.
    کارگردانایی هستند که اندازه سن مهدویان تجربه دارند فقط فیلمهای آب دوغ خیاری درست میکنن.
    بس کنید ،خسته نشدید از این همه تخریب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

18 − شش =

دکمه بازگشت به بالا