جشنواره سی و نهمسینمای ایراننقد فیلم

نقد فیلم بی‌همه‌چیز

نقد فیلم بی‌همه‌چیز
نقد فیلم بی‌همه‌چیز

نقد فیلم بی‌همه‌چیز | انتخاب بین مردمِ بی‌همه‌چیز یا مردم، بدون همه چیز

عوامل فیلم

نویسنده و کارگردان: محسن قرایی

بازیگران: پرویز پرستویی، هدیه تهرانی، باران کوثری، هادی حجازی‌فر، مهتاب نصیرپور، پدرام شریفی، لاله مرزبان، بابک کریمی، فرید سجادی حسینی و مهدی صباغی

خلاصه فیلم

بی‌همه‌چیز روایت یک انتقام کهنه از عشقی است که به تنفر تبدیل شده است. داستان روایت خان‌زاده‌ای با نام امیر عطار (با بازی پرویز پرستویی) به عنوان یک فرد تاثیرگذار، مهم و محترم در روستا است که به علت سابقه خوب، مردم به او اعتماد کامل دارند و بخش مهمی از کارهای روستا را به امیر سپرده‌اند. اما پس از سال‌ها یکی از اهالی روستا به نام لیلی نظریان (با بازی هدیه تهرانی) که از روستا به خاطر تهمت مردم به فاحشه بودن گریخته است،  به روستا برمی‌گردد و چون نفوذ خاصی در دربار و دولت دارد و بسیار متمول است به مردم وعده می‌دهد که در صورت کشتن امیر، پول و امکانات زیادی به آن‌ها خواهد داد.

نقد فیلم

بی‌همه‌چیز روایت انتخاب مردم در آتش عشق به نفع شرافت و حیا است که به مرور خاکستر از روی افراد می‌زداید و به نفرت تبدیل می‌شود تا جان امیر، قربانی آتش زیر خاکستری شود که خود او در جوانی آن را افروخته بود.

بدون شک فیلم بی‌همه‌چیز می‌توانست یکی از بحث‌برانگیزترین فیلم‌های سینمای ایران در آخرین سال‌های قرن باشد که بروز بیماری کرونا و دیده نشدن این اثر، امکان این مسئله را به نوعی از این فیلم سلب کرد. این فیلم یکی از خوش‌ساخت‌ترین و متفاوت‌ترین فیلم‌های سال‌های اخیر سینمای ایران است که از چارچوب آپارتمان‌های لوکس و داستان‌های تکراری پر از تعلیق‌های اخلاقی بیرون آمده و داستانی جدی از عشق و تنفر را با چاشنی انتخاب اجتماعی و مناسبات انسانی در هم آمیخته است تا ماحصل کار، یک فیلم توانمند و قابل بحث باشد.

داستان فیلم برگرفته از رمان متاخر ملاقات بانوی سالخورده اثر فردریش دورنمات است که فیلم بی‌همه‌چیز نیز ایده‌ی اصلی فیلم را از آن برگرفته است. با اینکه تفاوت‌های عمده‌ای بین فیلم بی‌همه‌چیز و رمان ملاقات بانوی سالخورده در روح حاکم بر داستان وجود دارد که مقایسه‌ی جزئی آنها شاید در حوصله مخاطب نباشد، منتها در این نوشته به کلیت آنها اشاره خواهد شد. درواقع می‌توان بی‌همه‌چیز را به معنای واقعی کلمه اقتباسی از ملاقات بانوی سالخورده دانست. مهمترین تفاوت دو داستان جایگاه مردم و نقش و عمل آنها در قبال کاراکترهای مختلف فیلم است که به نوعی فیلم بی‌همه‌چیز را به یک فیلم ضدمردم تبدیل کرده است.

البته اصولا ضدمردم بودن در آثار هنری، به خودی خود، یک ضد ارزش به حساب نمی‌آید و چه بسا یک اثر هنری به دنبال بیان چنین مسئله‌ای باشد و چه بسیار هستند اتفاقات تاریخی و اجتماعی که با اشتباهات و ساده‌لوحی مردم اتفاق افتاده است. بنابراین مقوله‌ی مردم ساده‌لوح یا مردم بی‌وفا نه به خودی خود بلکه بدون بسترسازی و همذات‌پنداری مخاطب است که به نقطه‌ی ضعف فیلم تبدیل می‌شود. روح حاکم بر رمان نه بر پایه‌ی مردم بی‌وفا بلکه بر پایه‌ی ترسیم فضای خاصی از جامعه‌ای استوار است که ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی آن به کلی در حال تغییر است و این جامعه در حال تبدیل شدن به دوره‌ی ماقبل خود اما با شکلی جدید است. در این میان فقر عامل اصلی و پیش‌برنده‌ی داستان است. چیزی که دقیقا نقطه‌ی مغفول مانده‌ی فیلم بی‌همه‌چیز است. یعنی مخاطب درک نمی‌کند که چرا مردم شهر دست به چنین جنایتی در قبال امیر می‌زنند.

البته داستان به صورت موردی بر مبنای عناصر علی معلولی درستی پیش می‌رود یعنی مشخص است که چرا راننده‌ی وانتی که خواستگار دختر امیر به نام آسیه است، امیرخان را تحویل می‌دهد یا چرا نوری (با بازی باران کوثری) پس از کشته شدن گاوش، کینه‌ی امیرخان را به دل گرفته و برای کشته شدنش تلاش می‌کند و یا مقصر بودن شورای بزرگان روستا در داستانی که برای لیلی اتفاق افتاده است و انگیزه‌ی آنها برای مجازات یک نفر و خلاصی خود از این آتش، مشخص است و حتی داستان برادر امیرخان و انگیزه‌ی شخصی او نیز قابل درک است. اما هیچگاه مشخص نمی‌شود که چرا مردم تن به این ننگ می‌دهند. نه آثار فقر و فلاکت آنچنان در فیلم است که بتوان آن را انگیزه‌ای برای قربانی شدن امیرخان دانست، نه بستر اجتماعی آنچنان ترسیم شده است که مردم را در جایگاه خاصی برای چنین تصمیمی دید. همچنین به تبع این موضوع ابهام بدون منطقی در خودکشی امیر از سوی نویسنده و کارگردان فیلم بر آن حقنه شده است که با هیچ منطق خاصی نمی‌توان توجیهی برای آن آورد. به واقع هیچ منطق خاصی ایجاد نمی‌شود که توجیه‌کننده‌ی این باشد که چرا امیر باید دست به خودکشی بزند. یعنی هر مقدار که فیلم در ابتدای روند داستانی خود، قوی و پرقوت به میدان می‌آید و داستانی سرراست و خوب را روایت می‌کند، به کلی در پایان فیلم به مثابه‌ی سریال‌های ایرانی به سراغ سرهم‌بندی ماجرا می‌رود و ظاهرا چون قصد تعهد به داستان اصلی نیز داشته است، سعی می‌کند امیر را با یک نوع دموکراسی تصنعی به مسلخ مرگ ببرد اما عدم همذات‌پنداری مخاطب با مردمِ فیلم بی‌همه‌چیز یا شرایط اجتماعی آنها، ابهام بزرگی در رابطه با تصمیم مردم و به تبع آن تصمیم امیر برای خودکشی در ذهن مخاطب به جای می‌گذارد و بدون شک این مهمترین نقطه‌ی ضعف فیلم به حساب می‌آید.

نکته‌ی قابل توجه این است که لحن فرمی اثر نیز در این قسمت از فیلم یا پرده‌ی آخر داستان یه کلی تغییر می‌کند. فیلم به طرز عجیبی به سوی کلوز‌آپ‌های اعضای مختف بدن از پا و انگشت و … میرود و سعی دارد ضعف داستان در این پرده‌ی آخر را با تف کردن معنا به صورت مخاطب با استفاده از بعضی مقایسه‌ها جبران کند مثل انگشت جوهری مردم و تناسب گرفتن آن با انگشت اشاره‌ی کودکان در مدرسه که تحت تربیت معلم دانا قرار دارند اما نه تنها مقایسه‌ یا مقابله‌ی این پلان‌ها، مخاطب را در ارتباط با مناسبات اجتماعی توجیه نمی‌کند بلکه آشفتگی داستان را نیز بیشتر به مخاطب منتقل می‌کند و او را با ابهامی از سالن سینما بیرون می‌فرستد که انگیزه‌ای برای تفکر در باب آن ندارد.

اما از پرده‌ی آخر فیلم که بگذریم، بی‌همه‌چیز فیلم بسیار جذاب و زیبا در داستا‌ن‌پردازی، جلوه‌های بصری، بازیگری بازیگران و مهمتر از همه فضاسازی با استفاده از دو عامل فیلمبرداری و طراحی صحنه است. و همه‌ی اینها در کنار قوت کارگردانی توانسته است از دل یک داستان پیچیده‌ی اقتباسی، یک اثر قابل توجه بسازد.

بدون شک بازی تمام بازیگران در این فیلم قابل تحسین است اما در این میان، بازی هادی حجازی‌فر، هدیه تهرانی و باران کوثری از ظرایف دقیقی برخوردار است که احساسات مخاطب را در رابطه با کاراکتر برمی‌انگیخت و درخور توجه است.

ظرایف داستانی فیلم در رابطه با پرداخت کاراکترها و روابط آنها بسیار درست انجام گرفته است. می‌توان اینطور بیان کرد که هر کاراکتر در رابطه با امیرخان دارای یک داستان خاص است که این داستان‌ها همه و همه در قالب انتقام لیلی در انتها به امیرخان می‌رسند. خرده روایت‌ها کاملا در راستای داستان اصلی نقش‌آفرینی می‌کند و تنفر هر یک از آنها از امیر به ندرت مشخص می‌شود. وقتی تمام طیف روابط امیر از برادر و دختر به عنوان نزدیکانش تا لیلی در پایان طیف به عنوان انتقام‌گیرنده‌ی متنفر از او، همه به نوعی راضی به مرگ او می‌شوند، تمام کاراکترها به غیر از امیر به خوبی برای مخاطب روشن و قابل فهم می‌شوند و این مسئله یکی از نقاط قوت اساسی بی‌همه‌چیز است.

تغییر نام این فیلم در دوران جشنواره فیلم فجر به “بدون همه چیز” نیز شاید از همین روی باشد که مسئولان، مردم را لایق دیدن این کلمه (بخوانید برای دیدن روی بیلبوردهای تبلیغاتی و …) نمی‌دانستند که ظاهرا مسئولان جدید خیلی با آن مشکلی ندارند و مردم را مستحق آن (بخوانید برای دیدن روی بیلبوردهای تبلیغاتی و …) می‌دانند!!!!!

قاب‌بندی‌های فیلم در جای جای آن بسیار زیبا است و کارگردان و فیلمبردار اثر به خوبی توانسته‌اند که از پتانسیل فضای روستایی در خدمت فیلم بهره ببرند و قاب‌هایی به غایت زیبا و در نقاطی درخدمت القای مفهوم به مخاطب ارائه دهند. به طور مشخص قاب‌ها در ابتدا و انتهای فیلم، دارای رنگ‌آمیزی متفاوتی هستند. کافی است لحظه‌ی ورود لیلی با قطار و استقبال از او با سکانس قبرستان و مرگ امیر مقایسه شود. یا سکانس دوچرخه‌سواری آسیه از مدرسه تا خانه با سکانس فرار او مقایسه شود. سکانس‌های متناظر زیبای دیگر در فیلم نیز وجود دارد که مثال آن ورود امیرخان در قاب به شکل ضد نور است که در جای جای فیلم و در پی ناامیدی او اتفاق میفتد که پلان برگشت امیرخان بعد از دیدار دهدار یا برگشت او بعد از دیدار لیلی و یا سکانس فرار او در ایستگاه قطار از این نمونه‌ها است. اما یکی دیگر از جذابیت‌های این فیلم استفاده‌ی دقیق از روایت دوربین است. کارگردان در این فیلم به راحتی تن به گرفتن POV یا نظرگاه کاراکترها نمی‌دهد و حجم بالای اورشولدر در این فیلم گواه این داستان است. کارگردان اثر به درستی راوی اثر خود را می‌شناسد و به همین دلیل می‌تواند گاهی قاب‌های به شدت غیرمعمولی بگیرد که یکی از نمونه‌های آن در سکانس محاکمه‌ی امیر است که در یک نمای باز لیلی را نشسته بر روی صندلی درحالیکه پای مردم در قاب است نشان می‌دهد. به واقع شاید بتوان کارگردانی این فیلم را در کنار تصویربرداری آن، بهترین یا یکی از بهترین کارگردانی‌های امسال سینمای ایران دانست.

اما به عنوان نکته‌ی پایانی لازم است که نام اثر نیز مورد بررسی قرار بگیرد. با آنکه این نام یعنی بی‌همه‌چیز، توجهات بسیاری را به خود جلب می‌کند اما نه نام زیبا و جذابی است و نه می‌توان به خوبی وجه نامگذاری آن را بر روی فیلم درک کرد. درست است که مردم لقب بی‌همه‌چیز را به امیرخان در فیلم نسبت می‌دهند اما به طور مشخص این نام توسط صاحبان اثر بر روی آن نهاده می‌شود و این سوال مطرح است که آیا صاحبان فیلم نیز امیرخان را بی‌همه‌چیز می‌دانند یا با توجه به نکاتی که در نقد مطرح شد، این نام را لایق مردم (بخوانید مردمِ فیلم بی‌همه‌چیز) می‌دانند؟! به هر حال تغییر نام این فیلم در دوران جشنواره فیلم فجر به “بدون همه چیز” نیز شاید از همین روی باشد که مسئولان، مردم را لایق دیدن این کلمه (بخوانید برای دیدن روی بیلبوردهای تبلیغاتی و …) نمی‌دانستند که ظاهرا مسئولان جدید خیلی با آن مشکلی ندارند و مردم را مستحق آن (بخوانید برای دیدن روی بیلبوردهای تبلیغاتی و …) می‌دانند!!!!!

به هر روی بی‌همه‌چیز به عنوان یک فیلم داستان‌گو و برگرفته از یک داستان بسیار قدرتمند از دورنمات توانسته است به خوبی گلیم خود را از آب بیرون بکشد و مخاطب را با اثری جذاب روبرو کند که با بازی‌های بسیار خوب و فضاسازی دقیق توانسته است اتمسفر منحصر به فرد خود را بسازد. فیلم در داستان‌گویی و پرداخت داستانک‌های فیلم به جز یکی دو مورد (از جمله ابهام در رابطه با فرزند نامشروع لیلی یا روابط او در جوانی با افراد مختلف) به خوبی توانسته است که روابط علی معلولی بین افراد را ایجاد کند و آنها را در خدمت خط اصلی داستان قرار دهد و با فضاسازی خوب به روایت سرراستی از یک داستان بپردازد و همه‌ی اینها با بهره‌گیری از کارگردانی قدرتمند به یک اثر قابل تامل تبدیل شده است.

نقد فیلم سد معبر از محسن قرایی را اینجا بخوانید.

امتیاز کاربران: 4.25 ( 3 رای)

علی منصوری

نويسنده و منتقد سينمايى

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

5 × 3 =

دکمه بازگشت به بالا