یادداشت مخاطب

یاداشتی بر فیلم مغز های کوچک زنگ زده

پوستر مغزهای کوچک زنگ زده
پوستر مغزهای کوچک زنگ زده

یادداشتی بر فیلم مغز های کوچک زنگ زده

یه چوپون زرنگ؛ کیو کیو بنگ بنگ

از همین ابتدای نوشته باید تاکید کنم که مغز های کوچک زنگ زده اصلا یک فیلم اجتماعی نیست. بنابر عادت، هرگاه فیلمی ایرانی می بینیم که لوکیشن هایش در مناطق فقیرنشین تهران است و یا شخصیت هایش بزهکارند، پندارمان این است که با فیلمی اجتماعی در راستای آثار رسول صدرعاملی و رخشان بنی اعتماد طرفیم. حال آنکه هر گردی گردو نیست؛ هرچند سینمای ایران مخاطبینش را بد عادت کرده است و آنقدر روشی امتحان پس داده و نخ نما شده در آن تکرار شده است که امر را بر مخاطب مشتبه می کند.

احتمالا با دیدن عنوان این نوشته گمان نمی کردید که قلم نگارنده چنین تکلفی داشته باشد؛ دلیل اینکه عنوانم با فرم نگارشم هماهنگ نیست را پایین تر بسط می دهم.

برگردیم به فیلم، اگر مغز های کوچک زنگ زده یک فیلم اجتماعی نیست پس چه رسالتی دارد؟ آیا فقط میخواهد قصه اش را بگوید و برود؟ آیا فیلمساز میخواهد ادای فیلم های دارای روایت شاه پیرنگ هالیوودی را دربیاورد؟

خیر،مغز های کوچک زنگ زده بسیار حساب شده نوشته و ساخته شده و تک تک المان هایش مهندسی شده است. سیدی قصد دارد یک قصه پر فراز و فرود بگوید و در عرض آن، کمی هم با مسئله فلسفی-روانشناسانه هویت بازی کند.

ابا کمی دقت مشخص می شود در مغز های کوچک زنگ زده سعی شده که جهانی آشنایی زدایی شده خلق شود. ما اسمی از محله ای که لوکیشن فیلم است نمی بینیم، جلوه ای از تهران در فیلم نیست. این اتفاقات و شخصیت ها میتوانند در عربستان یا برزیل یا تگزاس یا هر جای دیگری که لمپنی در آنجا یافت می شود، دیده شوند؛ حتی اینطور که به نظرم آمده بسیاری از لوکیشن های فیلم بازسازی شده اند و ما به ازای بیرونی ندارند.

شاید تنها عناصری که به ما میگویند داستان در ایران رخ می دهد، ماشین پلیس و اتوبوس در حال عزیمت به شاهرود باشند که آن ها هم ناگزیر در فیلم حضور دارند.

در مغز های کوچک زنگ زده تلاش شده که ما فقر را به شکل دردناک و اگزجره نبینیم (در ابتدای فیلم که آنقدر شخصیت ها در محله شان سرخوشند که گویی در هاوایی زندگی می کنند!) بزهکاران فیلم شناسنامه خلافکاران عیارمسلک فیلمفارسی ها را ندارند. رگه هایی از طنز و موقعیت های کمیک در سکانس های ابتدایی و معرفی کننده جهان فیلم وجود دارند که به شکلی رندانه تبیین می کنند که فیلم قصد انتقاد ندارد. در این فیلم نه نقد جامعه طبقاتی می بینیم و نه متلک و کنایه سیاسی. از طرفی با ادعا های روشنفکری در سطح مانده خیلی از فیلم های این روز ها سر و کار نداریم و شاید از این حیث مغز های کوچک زنگ زده بیش از اینکه شبیه فیلم های اروپایی باشد، به آثار هالیوودی شباهت داشته باشد.

مانند ابد و یک روز، تاکیدی بر خانه و اعتیاد و فقر فرهنگی نیز خیلی نیست و اگر هست رنگ انتقاد ندارد.

البته یکی از سکانس های مغز های کوچک زنگ زده خیلی بیرون زده است که باعث شده تلاش سیدی در سرتاسر فیلم برای شعار ندادن و اجتماعی نشدن کجدار و مریز باشد و آن سکانس مرثیه خواندن خواهر ناتنی شاهین است که رنگ و بوی فمینیستی می گیرد و ریتم غیر انتقادی فیلم را خراب میکند. دلیل نا هم خوانی عنوان مطلب من با قلمم در ادامه نیز کنایه به این بی دقتی فیلمساز است.نگاه کنید به فریاد او که می گوید:«زمانی که باید به حرف هام گوش می دادی نباید زنده می موندم، چون خواهرت بودم.»

البته اینکه بخواهی در یک محله پر از بزهکاری و آسیب های اجتماعی قصه گویی کنی و در پلاتت سکانس خواهرکشی به خاطر ریشه مردسالارانه کاراکتر هایت بگذاری و لحن فیلمت انتقادی نباشد، راه رفتن برلبه تیغ است و باید گفت در این عرصه کاملا موفق نبوده است.آن هم در شرایطی که در بازخورد های مخاطب ایرانی معمولا اگر کسی بخواهد تلاشی برای تحلیل و تفسیر فیلمی داشته باشد، اولین مایه هایی که برای این کار به ذهنش می رسد، رویکرد محتوایی و برداشت های ساده اجتماعی است.

حال سوال این است که اگر مغز های کوچک زنگ زده نقد اجتماعی نمی کند، پس چه می گوید؟ پاسخ در مونولوگ ابتدای فیلم است. بازی با کلمه چوپان و گوسفند های بی مغزی که بله قربان گوی یک مراد هستند در یک صحنه افتتاحیه بسیار قوی به ما کد می دهد که سیدی چه می خواهد بگوید.

تمام تلاش سیدی در به تصویر کشیدن مونولوگ ابتدایی است و نکته جالب این جاست که لحن مونولوگ ابتدایی مشابه آنچه در فیلم می بینیم، کمی هجوآلود است و با توجه به مختصات شخصیتی گوینده اش عامیانه. شیوه جلو رفتن قصه نیز علاوه بر اینکه المان هایی از هجو، اغراق (خصوصا سکانس هجوم پلیس)، موقعیت های پرآشوب و ریتم پویا دارد، بی ادعا و ساده است.

در یک نسخه بومی شده ما شکوری را می بینیم که حکم پدرخوانده و گانگستر های سیسیلی را دارد. امر، امر شکور است و ناخدای نوچه هایش است. شاهین از او دستور میگیرد، در زیر سایه او ارتزاق می کند و دنباله روی اوست. درست مثل گوسفندی که گوش به فرمان چوپانش در دشت می چَرَد و به زندگی حیوانی خودش خوش است. دیگران نیز چنین اند، تنها شخصیتی که در این محله به او نزدیک می شویم ولی سر به راه می یابیمش سربازیست که خاطرخواه خواهر شکور است. او هم که گروه خونی اش به این محله و آدم هایش نمیخورد. این خانواده چوپانش شکور است و نه پدر. پدر حکم بازنده عافیت طلبی را دارد که آهسته می رود و آهسته می آید و حتی اقتدار مادر را ندارد. با صداقت هم معترف است که آدم نیست و ادعای آدم بودن هم ندارد.

حال قصه، قصه چوپان شدن شاهین است و پایان هرّای شکور. قصه می پردازد به استحاله شاهین پس از فهمیدن اینکه یک بچه سرراهی بوده.

بالا پایین شدن قصه خیلی مهیج است. هر چه جلو می رویم، از چموشی ریتم فیلم هماهنگ با رام شدن شاهین کاسته می شود و قصه بهتر سعی می کند حرفش را ژرف بزند.

ویژگی ارزشمند فیلمنامه مغز های کوچک زنگ زده، شخصیت های پویایی هستند که معمولا در خیمه شب بازی های رایج فیلم های ایرانی کم یابند، شاهین را بنگرید که چگونه از نقطه آ به نقطه ب و سپس نقطه ج می رود و برای لحظه به لحظه تغییرش به درستی مقدمه چینی می کند. و تاکید کنم که تحول شخصیت در فیلم های ایرانی عموما بی شعار دادن نیست، یعنی تا شخصیت فریاد نزند که تغییر کرده و نگاه جدیدی که پیدا کرده چیست، نویسنده دست از شیرفهم کردن مخاطب برنمیدارد.

شکور را ببینید که چه طور بین یک پدرخوانده اقتدارگرای سنگ دل و خلافکار دلسوز در نقش چوپان در نوسان است و فیلم برای خوفناک شدن وجوه شخصیتی اش سعی می کند کاملا به او نزدیک نشود. بهترین پشتوانه حرفم در سکانس قتل خواهر است که سیدی آگاهانه با نگرفتن کلوزآپ از او، کاریزمای او را برجسته می کند و با صدای کشیده شدن قاشق بر ظرف غذا، به صورت مینیمال خشونت آن سکانس را که سایه سیاه شکور بر آن سنگینی می کند، به تصویر می کشد.

حتی شهروز بی آنکه به او نزدیک شویم چه قدر خوب می توانیم بزهکاری را در صورت و سیرتش ببینیم و اینکه چه ادامه دهنده ای خواهد بود در راه برادر اقتدارگرایش!

هومن سیدی روز به روز در تصویر پخته تر می شود. همیشه دوست دارد تجربه گرایی کند و در مغز های کوچک زنگ زده عنان تجربه گرایی اش را به خوبی کنترل کرده که مثل خشم و هیاهو بر روایت سنگینی نکند و از متن بیرون نزند.

کنتراست نور با تاکید بر تیرگی سایه ها و نور شدید خورشید، بر خشونت تصویر می افزاید، همان طور که قاب های تیز (عموما سوژه ها را به صورت مثلث های منفرج الزاویه در قاب می بینیم) چنین کارکردی دارند.

این دو تمهید فرمال معمولا در بافت تصویری قاب بندی های فیلم های ایرانی کم تر یافت می شوند و کمی هم دور از تلاش های رئال فیلمسازانی مثل فرهادی اند.

هنر سیدی در مال خود کردن اسلوب فرمی فیلمش است، به گونه ای به مولفه های کارگردانی اثرش فکر می کند که نه در سینمای ایران تکراری باشند و نه تقلیدی مستقیم و دم دستی از فیلمهای خارجی به نظر برسند. البته هنوز مانده تا سیدی امضای خودش را داشته باشد و قوام فرمی منحصر به فردش در تمامی فیلم هایش دارای تار و پود باشد. چیزی که مثلا مهدویان  بدان دست یافته.

مغز های کوچک زنگ زده از جمله بهترین فیلم های دهه نود است که در همه چیز حساب شده است و همه چیزش به همه چیزش می آید. مشخص است که یک چوپان زرنگ در پشت صحنه فیلم را مدیریت کرده است.

مهران زارعیان

امتیاز کاربران: 3.63 ( 2 رای)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

15 − 4 =

دکمه بازگشت به بالا