اسکار 2020سینمای جهاننقد فیلم

نقد فیلم 1917

پوستر فیلم 1917
پوستر فیلم 1917

عوامل فیلم

کارگردان فیلم 1917 : سم مندس
تهیه کننده: سم مندس، پیپا هریس، کالوم مک دولا
فیلمنامه نویس: سم مندس، کریستی ویلسون
بازیگران: جرج مک کای، دین چارلز چپمن، بندیکت کمبربچ، کالین فرث، مارک استرانگ، ریچارد مدن، اندرو اسکات، جیمی پارک و…

خلاصه داستان

در اوج دوران جنگ جهانی اول، دو سرباز انگلیسی با نام های اسکوفیلد (جرج مک‌کای) و بلیک (دین چارلز چپمن) به ماموریتی بسیار سخت فرستاده می شوند. آن‌ها باید به سرعت از خاک دشمن عبور کنند و پیامی را که جان بیش از هزار نفر از جمله برادر بلیک را نجات می دهد به یکی از فرماندهان در خط مقدم برسانند.

نقد فیلم 1917

یکی از نقاطی که تئاتری ها برای اثبات سطح بالاتر تئاتر در مقابل سینما همواره به آن تأکید کرده و خواهند کرد نداشتن فرصت جبران است.
شما اگر در تئاتر خطا کنید چیزی به نام برداشت دوم وجود نخواهد داشت و یک بازیگر خوب تئاتر می تواند با یک خطای ساده باعث شود کل اثر بد به نظر برسد و حاصل کار جمعی زیر سوال برود . در مقابل سینما با کات های بی شمار می تواند بهترین بازی یک بازیگر متوسط و ضعیف را از دل هزاران خطا بیرون بکشد.
پیشتر سخت ترین کار در سینما ساخت سکانس پلان های چند دقیقه ای بود که یک خطا همه را مجبور به از سرگیری سکانس می کرد و در صحنه های اکشن این خطا بسیار پرهزینه تمام می شد و بازگشت به نقطه ی اولیه ی شروع برداشت خود پروسه ای طاقت فرسا بود. چه برسد به این که کسی بخواهد فیلمی با سکانس پلان های طولانی تر یا حتی کل فیلم را با یک برداشت بگیرد.
البته که ایده ی جسورانه ی ساخت فیلمی که بی وقفه روایت خود را ارائه دهد در گذشته وجود داشت؛ آلفرد هیچکاک در فیلم طناب با وجود محدودیت های فنی و متوسل شدن به حقه هایی نظیر تصویربرداری از نقاط سیاه در انتهای هر سکانس پلان توانست تنها با ده کات فیلمی که از نظر ساختار تصویری یک پارچه به نظر می رسد بسازد. کاری که ایناریتو در فیلم بردمن مشابهش را به خوبی انجام داد.
آنچه در سر ایناریتو و پیشتر آلفرد هیچکاک می گذشته شاید ریشه در آنچه تئاتر را ساخته داشته باشد اما به احتمال زیاد برخواسته از چالش میان این دو نیست.
هیچکاک و ایناریتو هردو قصد داشتند آن حس پویایی، زنده و واقعی بودن را به آثارشان تزریق کنند که مخاطب لحظه ای چشم هایش را از پرده ی نقره ای ندزدد و روان و سیال بودن اثر او را هیپنوتیزم کند.
چالش ساخت فیلمی کامل به صورت یک سکانس پلان نهایتا منجر به تولید آثاری مثل کشتی روسی، ماهی و گربه (شهرام مکری)، ویکتوریا و… شده است.
آثاری که می توان آنها را تحسین برانگیز، در مواردی نبوغ آمیز و گاهی حوصله سر بر و ملال آور توصیف کرد. به نظر می رسد اینجاست که چالش واقعی سینما و تئاتر در جریان است چرا که کارگردان مانند یک مهندس باید به همراه عواملی زبده مسیری را دنبال کند که محل بروز خطا نیست.
وقتی به مورد آزار دهنده ای مثل ویکتوریا برمی خورم اینجاست که حرف های تعدادی از منتقدان در گوشم زنگ می زند که چه ضرورتی دارد به هر قیمتی به دنبال ساخت فیلمی با یک برداشت طولانی باشیم؟
و مهمتر از همه آیا این شیوه روش مناسبی برای روایت فیلم هاست؟ خب پاسخ من هم بله است هم خیر
ساخت چنین آثاری در مواردی به خصوص با عواملی حرفه ای در داستانی پرکشش و سیال می تواند با موفقیت مواجه شود اما لجاجت از استفاده از این شیوه در مواردی که عوامل می توانستند فرم های متداول را دنبال کنند و به اثر آسیب نزنند، قابل قبول نیست.
من به عنوان یک انتخاب شخصی و ضمن تحسین تعداد انگشت شماری آثار موفق که با شیوه ی یک برداشت طولانی ساخته شده اند آنچه ایناریتو انجام داده بیشتر می پسندم. یعنی آنچه سینما را سینما کرده است که استفاده از حقه های بصری برای یکپارچه نشان دادن اثر است. آن هم در مواردی که کلیت اثر احتیاج به استفاده از این شیوه داشته باشد نه اصرار بر آن!
مشابه آنچه که در فیلم موفق و تحسین شده ی فیلم 1917 به کارگردانی سم مندس اتفاق افتاده است.
1917 از حقه های بصری برای پوشش دادن کات هایش استفاده کرده است.  بازی ها در آن سطح بالایی دارد. روان و سیال است و بدون کات به نظر می رسد اما با برداشت های متعدد گرفته شده است. یعنی استفاده از نقاط قوتی که هیچکاک و ایناریتو به دنبالش بودند و حذف نقاط ضعفی که با پافشاری رادیکال و افراطی در یک برداشت بودن به اثر لطمه می زند!
سم مندس در فیلم 1917 ما را به دل خاطره ای زیبا، پراحساس، عمیق و تأثیرگذار برده است که پدربزرگ کهنه سربازش از جنگ جهانی اول برای او نقل کرده بود.
او به زیبایی با شروع سکانس در منظره ای دل انگیز از دشتی سرسبز ما را به تدریج به دل جنگ می کشاند و در کشاکش آن از ارائه ی جلوه های حقیقی زندگی و روابط عاطفی و انسانی غافل نمی شود.
مندس با ایجاد نکردن قهرمان های دروغین و غیرقابل باور و به جای آن تمرکز بر نکات پیش برنده ی انسانی و واقعی، داستانش را در مسیری ایده آل پیش می برد.
ما بی وقفه همراه اسکوفیلد (جرج مک‌کای) و بلیک (دین چارلز چپمن) پیش می رویم انگیزه ی شخصی بلیک یعنی نجات برادرش و دلیل انتخابش توسط فرمانده اش برای ارسال به این ماموریت برایمان قابل درک است و بی میلی اسکوفیلد برای پای گذاشتن در این ماموریت قابل درک تر.
اسکوفیلد در مسیر ماموریت در تله ی انفجاری گرفتار و زیر آوار مدفون می شود و بلیک جان او را نجات می دهد.
اسکوفیلد به عنوان کسی که مدال افتخار جنگیش را یک تکه فلز بی ارزش می دانسته و آن را با خوراکی معاوضه کرده اصلا دلش نمی خواهد در میدان جنگ باشد بازگشت به خانه برایش رنج آور است چرا که می داند باید دوباره به میدان جنگ برگردد.
از طرفی بلیک در جنگ به دنبال کسب افتخار است و گرفتن مدال را باارزش می داند.
با وجود تفاوتی که در نگاه بلیک و اسکوفیلد وجود دارد اما جنگ طبیعت انسانی آنها را تغییر نداده است بلیک می میرد فقط و فقط به این جهت که این دو به خلبان آلمانی در حال سوختن تیر خلاص نزدند.
ادامه دادن اسکوفیلد به ماموریت بعد از مرگ دوستش نه تنها با انگیزه های درستی تصویر شده است که بلکه نمایش اندوه او وقتی که مصرانه می خواهد به مسیرش ادامه دهد و همه را ترغیب می کند ماشین در گل گیر کرده هل بدهند عمیق، باورپذیر و تاثیرگذار است.
فیلم 1917 سراسر پر شده از نماهای تحسین برانگیز و جلوه های ویژه ی میدانی و بصری عالی، نماهایی مثل درگیری هواپیما در دوردست که به نظر بی خطر می رسد اما ناگهان وارد حریم شخصیت ها می شود و به گاوداری برخورد می کند، عبور از پل شکسته و درگیری با تک تیرانداز، صحنه ی عبور از منطقه ی آلمانی ها در شب زیر نور منور، صحنه کنار زدن سربازهای خط مقدم و دویدن در عرض خط مقدم برای متوقف کردن حمله، همگی به زیبایی تصویر برداری شده اند.
زمانی که اسکوفیلد از دست سربازان آلمانی فرار می کند و به صورت اتفاقی با زنی فرانسوی برخورد می کند صحنه ی مهمی است اسکوفیلد که در ابتدای فیلم یک تکه ژامبون را مدتها نگه داشته بود تمام آذوقه ی غذاییش را به زن فرانسوی می دهد چرا که در انتهای فیلم می بینیم او هم دختر دارد و زن و دخترانش در خانه منتظر او هستند.
وجود تسلسل علل در فیلمنامه و مهمتر از آن پیاده سازیش در دل فیلم 1917 تمام و کمال انجام گرفته است که اثر را ارزشمندتر می کند.
در فیلم هایی با ژانر مشابه آنقدر معجزه های اغراق شده دیده ایم که صادقانه باید بگویم دیدن شیری که مایل ها را طی کرد تا به نوزادی برسد برایم واقعا لذت بخش بود.
موسیقی متن فیلم مطلقا از اثر بیرون نزده و به خوبی در خدمت اثر درآمده و با ریتم فیلم و فراز و فرودش هارمونی عالی و قابل اعتنایی دارد.
آوازی که در خط حمله و قبل از ورود به میدان جنگ خوانده می شود اگر از انگیزه های محتوایی – معنایی و چرایی قرارگیریش در اثر بگذریم بی نهایت روح نواز است.
فیلم 1917 با حضور کوتاه اما درخشان ستاره هایش در نقش های فرعی به خوبی توانسته سطح بالایش را در تمام صحنه ها حفظ کند؛ بندیکت کمبربچ در قالب فرمانده ای جنگ سالار و لجوج، کالین فرث به عنوان فرمانده ای منطقی، خردمند و زیرک، مارک استرانگ به عنوان یک افسر دلسوز و البته هوشیار و حتی ریچارد مدن که حضور کوتاهش به عنوان کسی که خبر دردناک مرگ برادرش را شنیده… باید گفت همگی در حضورهای نهایتا چند دقیقه ای بی نقص ظاهر شدند.
اسکوفیلد نهایتا ماموریتش را با موفقیت انجام می دهد اما به تشویقی درخور کار بزرگی که انجام داد نمی رسد اما قطعا 1917 به عنوان اثری قدرتمند در تمام بخش ها مزد موفقیتش را گرفته و باز هم خواهد گرفت.
شاید خیلی از منتقدین سینما اثری مثل فیلم 1917 را با استانداردهایشان انکار کنند یا شیوه ی ساختش را غیر ضروری بدانند و یا نظرشان این باشد که خارج از ساختار فعلی موفق تر ظاهر می شد نظرشان درست یا غلط انکار فیلم 1917 هرچقدر هم منتقدین سرسخت قدیمی از آن خوششان نیاید انکار چیزی بیش از یک فیلم خوب است انکار فیلم 1917 انکار جنبه های خوب سینمای مدرن است که این روزها زیاد دیده نمی شوند!

سایر نقد فیلم های اسکار 2020 را اینجا بخوانید.

امتیاز کاربران: 3.77 ( 15 رای)

نوشته های مشابه

3 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هفده + نه =

دکمه بازگشت به بالا